:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

روز دانشجو + مرگ های عجیب تاریخ!

سلام به همه ی دوستای گل و نازنینم

امیدوارم همگی سالم و شاد باشین.

یه خبر عالی دارم براتون و اونم اینکه الهام به طرز معجزه آسایی برگشت و الآن هم خونه ی خودشونه! البته تا سه ماه باید با ویلچر حرکت کنه و سرشم پر از دوا و پانسمانه ولی باور نکردنی حالش خوبه! خدارو شکر و از همه تون که جویای حالش بودین و براش دعا کردین ممنونم. امیدوارم همیشه شاد باشین و هرگز پاتونو توی بیمارستان نذارین...

اینم اس ام اس پدیده خانوم :

دست آویز بیگانه! ناآگاه فریب خورده! ای مخل امنیت جامعه! شرور! جاسوس! اوباش! دانشجو! روزت مبارک!!!

بله به این ترتیب منم روز دانشجو رو به همه ی دوستای گلم که دانشجو هستن یا بعدا میخوان بشن یا قبلا بودن تبریک میگم!!

*******************************************************

عجیب ترین مرگ های تاریخ

امروزه انسان با توجه به پیشرفت تکنولوژی توانسته پاسخ بسیاری از سوالات خود را به دست آورد. اما یکی از مواردی که هنوز در پرده ابهام قرار دارد و سوالات بسیاری را در اذهان پیر و جوان و در واقع همه انسان ها به وجود می آورد پدیده «مرگ» است. حتما شما هم این ضرب المثل قدیمی و معروف را شنیده اید که «مرگ شتری است که در خانه همه می خوابد.» در این مطلب اصلا قرار نیست مرگ را از منظر فلسفی و یا عرفانی مورد بررسی قرار دهیم بلکه قرار است عجیب ترین و شگفت آورترین مرگ ها را که در طول تاریخ برای افراد مختلف رخ داده بیان کنیم:

آرنولد بنت: داستان نویس انگلیسی(1867،1931) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

آگاتوکلس
خودکامه سراکیوز( 361، 289 ق.م)
در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

آلن پینکرتون
موسس آژانس کارآگاهی آمریکا( 1819، 1884)
هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

آیزادورا دانکن
رقاص آمریکایی( 1878، 1927)
هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

اسکندر کبیرپادشاه مقدونی
( 356 ،323 ق.م)
به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

الکساندرپادشاه یونان
( 893،1 1920)
یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وی
نمایشنامه نویس انگلیسی( 1652، 1685) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!


تامس می
مورخ انگلیسی( 595،1 1650) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.


جان وینسون
ماجرا جوی بریتانیا( 1557، 1629) وی در 72 سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.


جروم ناپلئون بناپارت
آخرین بناپارت آمریکایی( 1878، 1945) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

جورج دوک کلارنس انگلیسی( 1449،1478)
به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

جیمز داگلاس ارل مورتون(1525،1581)
بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

رودولفونی یرو ژنرال مکزیکی( 1880، 1917)
اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
زئوکسیس نقاش یونان( قرن پنجم ق.م)
به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

ژراردونرالن ویسنده فرانسوی( 1808 ،1855)
با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

فرانسیس بیکن(1561،1626)
براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.
فالک فیتز وارن چهارم بارون انگلیسی( 1230، 1264
) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

کلادیوس اول امپراتور روم( 54 ب م. 10 ق.م)
با یک پر آغشته به سم خفه شد.

کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ(1860، 1895)
این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

گریگوری یفیموویچ راسپوتین(1871،1916)
وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

لایونل جانسن شاعر انگلیسی( 1867 ،1902)
از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

لنگی کالیرکلکسیونر آمریکایی( 1886،1947)
در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

مارکوس لیسینیوس کراسوس سیاستمدار رومی( 115، 53 ق.م
) این رهبر بدنام رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

هنری اول پادشاه انگلیسی( 1068،1135)
در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
یوسف اشماعیلوکشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.

دوستتون دارم مواظب خودتون باشین تا بعد...

همه ی فرزندان من!

 

سلام به همه ی شما دوستای گل و دوست داشتنی خودخودم!

امیدوارم همگی سلامت و شاداب باشین .

از اینکه برای الهام-دخترداییم- آرزوی سلامتی کرده بودین بسیار ممنونم و با خوشحالی بهتون خبر میدم که بهبودی نسبی حاصل شده ولی هنوز توی آی سی یو نگهش داشتن.

بازم برای همه ی مریضا دعا کنیم...

********************************

در کمال حیرت و گرد شدن چشم و چار و دهان و غیره! در روز پنج شنبه نمیدونم چندم آذر همین امسال که بشه پنج شنبه ی هفته ی پیش، توی اتاق مشغول بازی با گوشی بدبختم بودم که سروصدای آبجی خانوم و آقا داداش بلند شده بود. می شنیدم که در مورد یه چیزی حرف میزدن و غش غش می خندیدن! منم که دیدم حقم داره ضایع میشه مثل اسب یورتمه رفتم و کاغذی که توی دستشون بود رو قاپیدم!(خواهر نمونه!!) اگه گفتین چی بود؟!!! یه برگ روزنامه ی نیازمندیها یا نیازمندیهای روزنامه!

انگشت آبجی نشونه رفت روی این آگهی که در نوع خودش شاهکار به حساب میومد! درجا دادم دوست جون براتون اسکن کنه!

 

بدون شرح!!! (نیازمندیهای نسل فردا – پنجشنبه 8/9/1386)

agahi

 

 

خب! امروز تصمیم گرفتم عکس این دوتا بچه های گلمو براتون بذارم تا ببینین چقدر نازن! من دوتا پنبه دارم که البته این اسمو مامانم بهشون داده! (همستر!!)
این یکی حنا خانومه!

 

hana

 

توی این عکس براش یه رشته ماکارونی گرفتم تا نوش جونش کنه:

 

hana2

این دوتاهم دوقلوهای سابقم هستن که الآن از سرنوشتشون خبری ندارم!! ما دادیمشون برای ازدواج!!!

 

2gholoo

اینم پسر گلمه که از تهران اومده! در شکل زیر،اندازش با یه تخم مرغ مقایسه شده :

 

pesari

 

اینم کاسکو ی پدیده، طوطی وراج و وحشی که من عاشقشم! با اینکه چندین دفعه تاحالا آماج نوک زدن ها و گازگرفتنهای وحشیانش شدم،(به قول نگار بهش میگه جوجه ی جانی!!) اما بازم مثل بچه های خودم دوستش دارم:

 

kasko

در غور و تفحص و گشت و گذار در کیف سرکارخانم پدیده، به صحنه ی جالبی رسیدم که بد نیست شما هم ببینید: (شایان ذکر است که این شیئ، متعلق به سلف غذاخوری دانشگاه بوده و اینکه توی کیف ایشون چیکار میکرده یه سوال بزرگه-هرکی به دوست نازنین من بگه کلاغ باهاش برخورد حقوقی میکنم!!)

 

kif

خب، اینم از پست عکسباران ما!

پ.ن:امروز که کلاسمون تموم شد و توی دانشگاه منتظر اتوبوس بودیم٬ هوا بس ناجوانمردانه یخ بود! پدیده هم درحالیکه میلرزید مارو به هم نزدیک کرد و گفت:«بیاین دورهم جمع شیم مثل پنگوئن ها تا سردمون نشه!!»

دوستتون دارم،مواظب خودتون باشین، التماس دعا...

 

 

 

 

 

 

 

برچشم بد لعنت!

دوستای گلم سلام

امیدوارم همتون شاداب و سرحال باشین.

هفته ی گذشته، یکی از سخت ترین دوران زندگیمو گذروندم.

الهام، دختر دایی همسن خودم که از لحاظ ظاهر و رفتار خیلی شبیه هم هستیم، از طبقه ی سوم یک مجتمع تجاری معروف توی اصفهان(جشنواره)، سقوط کرد و متاسفانه با سر روی زمین افتاد و سه روز توی کما بود تا بالاخره به هوش اومد و بعد از ۵-۶ تا عمل جراحی که روی مغز و جمجمه اش انجام دادن، حالا داره کم کم میره رو به بهبودی...

خیلی گریه کردم، خیلی غصه خوردم، خیلی بی تابی کردم، خیلی با خدا دعوا کردم، و از همه ی اینها نتیجه گرفتم که مقاوم بودن چقدر سخته...

الهی که هیچوقت مجبور نشین برین پشت در آی سی یو و برای دیدن عزیزتون التماس کنین و آخرشم بی نتیجه و دست خالی، با چشم گریون برگردین... الهی که هیچوقت نابود شدن یه پدر و مادر و سه تا خواهر بهت زده رو پشت درای بیمارستان نبینین... الهی که هیچوقت بینی هاتون به بوی بیمارستان عادت نکنه... الهی هیچوقت تو هول و هراس این نباشین که:«یعنی میشه یه بار دیگه زنده ببینمش؟!»  ... الهی که...

خیلی سخت بود، خیلی... خیلی دردناک بود برام و تاحالا یه همچین تجربه ای توی زندگیم نداشتم و امیدوارم دیگه هیچوقت نه من، نه هیچکسی این حوادث دردناک رو تجربه نکنه...

از دوستای گلم، پدیده، نگار و زهره و خانواده هاشون که برای الهاممون خیلی دعا کردن، از دوستای خوبم آقای مجد ٬ محسن ٬ آرش  و محمد که در جریان بودن و مدام پیگیری و احوالپرسی میکردن ممنونم و از همه ی شما دوستای گلم که بهتون چیزی نگفتم که ناراحت نشین، درخواست میکنم واسه سلامتی همه ی مریضا و الهام ما هم دعا کنید ...

ان شا الله خودتون و خانواده های نازنینتون همیشه سالم و شاداب و سرحال باشید.

************************

§  لوکیشن: پارکینگ دانشگاه - زمان دوشنبه ی هفته ای که گذشت!

صبح دوشنبه باهم قرار داشتیم تا کنفرانس گروهیمونو برای سه شنبه بعد از ظهر تمرین کنیم. تمرین (که البته بخش عظیمیش به شوخی و خنده گذشت) بعد از ظهر تموم شد. پدیده رفت برای کلاس تربیت بدنی و من و زهره و نگار رفتیم توی پارکینگ که دیدیم..........!!!!!!! به به! زهره خانوم ماشینشو کنار یه چاله ی بزرگی که معلوم نیست به چه علتی مدتهاست نزدیک ورودی پارکینگ حفر کردن گذاشته و راه خروج ماشینهایی که توی پارکینگ بودن رو بسته!(راننده ی نمونه ی خاور میانه!زهره شوماخر!!!)

ملت هم نامردی نکردن و دوتا از لاستیکای ماشین این اسوه ی فلاکت رو پنچر کرده بودن! حالا هیچکدوممونم جرأت نداشتیم بریم سراغ ماشین چون همه کمین کرده بودن تا این راننده ی ناشی رو قطعه قطعه کنن! سرانجام زهره رفت توی ماشین و من و نگار شروع کردیم به غلط کردن در برابر انسانهای شریفی که معطل شده بودن از صبح!

زهره جان چشم نخوری!

panchar

 

 

 

§ لوکیشن:از خونه تا کلاس روش تدریس- زمان یکشنبه همین هفته!

صبح که بسیار دیر از رختخواب کنده شدم (حدود ساعت 10) دیدم برق قطع شده!

با قیافه ی خواب آلود رفتم یه چیزی پیدا کنم بخورم که دیدم آب هم قطع شده!!

عصبانی و بداخلاق و خواب آلود، رفتم کز کردم تو اتاقم . گوشی بینوام رو گرفتم دستم، زل زدم تو چشماش، اونم زل زد تو چشمام! از نگاه معصومانه ش خوندم که داره میگه:« آخه تنبل خانوم! می مردی همون دیشب منو شارژ میکردی؟!!» چی داشتم که بهش بگم؟!! پاشدم شال و کلاه کردم رفتم دانشگاه. توی راه یادم افتاده شارژرمو با خودم نیاورم! تا رسیدیم توی کلاس تحقیقات محلی رو شروع کردم که ببینم کسی شارژر سونی اریکسون داره یا نه، اما دریغ... خدا سروکار هیچ جنبده ای رو به این بچه های کلاس ما نندازه! استاد سرگرم درس دادن بود که من به زهره گفتم یه بار دیگه از بچه ها بپرسه شارژر دارن یا نه! گفتم شاید یکی داشته باشه اما روش نشه بگه!!! درجا استاد دستگیرم کرد و خطاب به من و زهره گفت:«بحث شما سر چیه؟!!» من گفتم:«هیچی استاد!راجع به درس بود!» فرمودن:«خب بگید تا اگه بتونم کمکتون کنم!!» منم بی رودربایستی گفتم:«اگه شارژر سونی اریکسون خدمتتون هست لطف کنید!!»----- انفجار کلاس!

 

§ لوکیشن: تریای دانشکده(در ابعاد سه در دو متر!!)

یه دختر خانومی که قراره با شخصیت بشه! واسه ی خودش و دوستش چایی خریده بود و میخواست از تریا بره بیرون. تریا همیشه شلوغه چون فضای خیلی کوچیکی داره.ماهم رفته بودیم یه چیزی بگیریم و برگردیم. دختره تا رسید نزدیک من دستش لرزید و یه کم از لیوان چاییش ریخت رو من! من طفلکی هم هیچی نگفتم و سریع لباسم رو از دستم جدا کردم! دختره هم به جای عذر خواهی آستینمو که هنوز داغ داغ بود چسبوند به دستم و گفت:«خوبه حالا یه ذره اش ریخت!!» جیغم رفت هوا!!
خب سوختم آخه!!!

 

§ پدیده سرکلاس ترجمه ی نوار و فیلم، داشت به ترجمه ش ور میرفت. بعد با قیافه ای شبیه علامت سوال رو به من کرد و پرسید:« اینو درست نوشتم؟!!»

فکر میکنید چی دیدم؟!! یک اثر هنری از یک کودک پیش دبستانی و نه از یک دانشجوی ترم هفتم و سال آخر زبان انگلیسی!!

نوشته بود : " زندگی شان را در سلح بگذرانند!!! "

بله! کاملا درست متوجه شدید! دختر گلمون کلمه ی " صلح " رو به صورت بالا هنرنمایی کرده بودن! وقتی هم که درستشو بهش گفتم با چهره ای کاملا فیلسوفانه گفت:« هان! گفتم یه جوریه ها!!»

البته این نه اولین بار بود که ایشون به صورت املایی غلط کرد و نه آخرین بار!!

کلا پدیده با صحیح نوشتن ساده ترین کلمات هم مشکل داره! برای مثال:

" توسعه " رو به صورت "توسیع!!" نوشته بود که اصلا جای گذشت نداره!!

پدیده جونم چشم نخوری!

 

§ با نگار داشتیم برمیگشتیم خونه، توی راه از من پرسید: « ساعت چنده؟!»

گفتم :«چهار و نیم!» با وحشت گفت:« وااااای! دیدی چی شد؟!! باید ساعت پنج قطره هامو میریختم تو چشمم، یادم رفت!!!» هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا ساعت پنج قبل از چهارونیمه!

نگار جون چشم نخوری!!

 

 

§ یکشنبه ی هفته ی پیش که از ساعت دو تا شش کلاس داشتیم، ظهر اصلا اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم.مامان قشنگمم غذامو ریخت توی یه ظرف کوچولو و گفت تا گشنه شدی بخور! منم از اتفاق سر کلاس ترجمه ی فیلم که همه مشغول تماشای فیلم بودن گشنم شد! درنتیجه درحالی که سعی میکردم استاد که در نزدیکی ما نشسته بود منو نبینه، ظرف غذامو از کیفم در آوردم!

این حرکت از چشمان تیز پدیده که در سمت چپ من و نگار که در سمت راست من نشسته بود دور نموند! و تا من شروع کردم به خوردن غذا، نگار برای خودش ریخت توی در ظرف و پدیده هم با دست پلوها رو به صورت MP3 در میاورد و میخورد!

جاتون حسابی خالی! بدجوری چسبید!

وای خدا ما چهار تارو چشم نزنن!

 

وااااااییییییی چقدر حرف زدم!!!

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، التماس دعا، تا بعد...

اطلاعیه مهم+ درد دل های یک گربه!

دوستان گلم سلام

یه اتفاق وحشتناک افتاده و اونم اینه که کامپیوتر نازنینم ویروس گرفته و اینترنت اومدن منم به دردسر انداخته!مدام ارتباط قطع میشه و بخش نظرات هیچ وبلاگی هم برام باز نمیشه حتی وبلاگ خودم! بدین وسیله از همه ی شما گرامیان عذر میخوام که نمیتونم فعلا -تاکید میکنم فعلا! کامنت بذارم اما به جون دوتا پنبه هام به وبلاگ همتون اومدم و حاضرم یه تست بدم! حالا فعلا در صدد رفع این مشکل عظیم هستم به کمک دوستانی که دستی بر آتش دارند! و اگه از جای دیگه ای کانکت شدم حتما کامنت میذارم براتون. بازم معذرت می خوام.

اما فکری به ذهنم رسید که تا وقتی مشکل رفع میشه ارتباطم با شما قطع نشه٬ دوستانی که آی دی یاهو دارن در صورت تمایل منو به لیستشون اضافه(اد سابق!) کنند و بگن که هر آیدی مربوط به کدوم وبلاگه. اینم آیدی من:

Nama18m2002

 

یه دنیا ممنون و بازم معذرت میخوام به خدا تقصیر من نبود!

 

******************************************************

 

درد دل های یک گربه

 

 

 من یک گربه هستم.گربه ای که هرروز در برابر آماج حمله های انسانی می ایستد و مبارزه میکند.برای ما کلمه پیشت دیگر معنی خاصی نمیدهد.این کلمه بدین معنی است که انسانها آنقدرخودخواه هستند که دوست ندارند ما را ببینند.هرگاه یک انسان یک گربه را میبیند,هرچقدر با او فاصله داشته باشد او را پیشت میکند.و ما میدانیم اگر فرار نکنیم جوابمان سنگ یا لنگه کفش خواهد بود.

ای انسانها!آیا تابحال سردتان نشده است؟پس چرا نمیگذارید در زیرزمین خانه هایتان و یا درون ماشینتان بخوابیم؟مگر ما حق زندگی نداریم؟درست است که نژاد ببریان از نژاد ابوالبشر پشمالو تر است.اما آیا این دلیل بر این میشود که ما سرما را حس نکنیم؟مگرمن چه گناهی کرده بودم که وقتی در زیرزمین حسن کله پز بودم,چند بچه تخس جلوی در تجمع کردند و بعد از پیدا کردن من حسابی کتکم زدند؟یا چرا یکی از دوستان مرا ۲ هفته در یک زیر زمین حبس کردید؟آیا پناه آوردن به شما جوابش اینست؟اُف برشما!مگرخودتان خواهر مادر ندارید که وقتی می بینید ما جفت گیری میکنیم تمام کارهایتان را ول میکنید و به ما نگاه میکنید؟زنان ما از شرم رویشان را به زمین میدوزند تا این صحنه را نبینند.خودتان وقتی اینکار را باهم میکنید درخفاست و دوست ندارید فردی متوجه بشود.اما تا نوبت به ما میرسد بقیه را هم صدا میزنید تا تماشا کنند.واقعا این غیرت انسانهاست؟

 ما گربه ها از آب بدمان میاید.آنوقت شما روی ما آب جوش میریزید؟مگرمریضید؟مگر درد دارید؟خوب است روی خودتان آب جوش بریزند؟این چه ظلمی است که میکنید؟

 ما ملتمسانه از شما خواهش میکنیم بچه های خود را خوب تربیت کنید.چرا باید هر وقت از کنار یکی از آنها رد بشویم شروع به سنگ اندازی به ما بکنند.روزی از کنار پسری ردشدم.بادستانش اشاره ای کرد.من چون دوربودم فرار نکردم.ناگهان ناراحت شد و از این جسارت من آنقدر عصبانی شد که دو کوچه دنبالم دوید.آیا ما وظیفه داریم تا ما را پیشت می کنید یا به ما نگاه چپ میکنید فرار کنیم؟این چه فلسفه ایست؟مگر شما ساواکی هستید؟مگر نمیدانید ما چقدر مفید هستیم؟ما مفید تریم یا موشها؟اگر ما نباشیم که موشها پدرتان رادرخواهند آورد.این چه اشتباهی است که شما سگها را به ما موجودات ملوس و زیبا ترجیح میدهید.سگها از صبح تا شب میخوابند و به در و دیوار نگاه میکنند.و به ذهن شما تلقین کرده اند که دارند نگهبانی میدهند.اشتباه نکنید آنها موجوداتی مفتخور هستند.شما را گول زده اند.سگها را از خانه بیرون کنید و ما را به درون خانه بیاورید.نه تنها همدم شما خواهیم بود بلکه با ملاست(ملوس بازی در آوردن!) خودشما را به وجد خواهیم آورد. زنی از انسانها میخواست زایمان کند.سریع او را به بیمارستان رساندند و در برابر جیغ و داد او نه تنها چیزی نگفتند,بلکه قربان صدقه او نیز رفتند.اما ما گربه ها هرگاه میخواهیم زایمان کنیم و از شدت درد فریاد بکشیم.چنین جوابی می شنویم.

-ای مرگ.

- آب جوش بذار.


-باز این گربه ها آمدند اینجا بچه شان را بزایند.


- یادت باشه فردا بریم بچه هاشو بدزدیم.

 آری.این سرنوشت ماست که باید تا زایمان میکنیم بچه هایمان را از ما جدا کنند و هرکدام را یک نفر بزرگ کند.مگر آنها بچه های شما هستند. آیا میدانید جدا کردن کودکی از مادرش چه گناهی دارد؟

****

{الهی بمیرم حیوونکی های طفلکی!}

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا بعد...

 

 

مقایسه ی سه دهه ای!

 

سلام دوستای گلم.من زنده موندم!!! از 40 درجه تب و لرز و خلاصه یه مریضی سگی که نمیدونم یهو از کجا به جونم افتاد! الان خیلی بهترم و بالاخره اومدم یه آپ بزنم.

اینم یکی دیگه از ایمیل های سایت مارشال که به نظرم جالب اومد.امیدوارم خوشتون بیاد و منتظر خوندن نظرات شما هستم.

***

این مقایسه توهین به دخترو پسر این دهه ها نیست صرفا مقایسه ای طنزآمیز و خاطر نشان کردن وضعیتی است که روشنفکران به آن عوارض دوره گذار و دینداران به آن نشانه های آخرالزمانی می گویند و در کل بهره ای از حقیقت دارد.انکار این مقایسه شاید خودیک  نشانه ی آخرالزمانی باشد.

 

دختر دهه 60  :باید با آبرو باشم

دختر دهه 70   :باید تحصیلکرده باشم

دختر دهه 80   :باید پولدار باشم

 

پسر دهه 60 :دارم میرم جبهه

پسر دهه 70 :دارم میرم دختر بازی

پسر دهه 80 :دارم میرم بیمارستان سم زدایی

 

 دختر دهه 60 : مرد باید با اخلاق باشه

دختر دهه 70 :مرد باید تحصیلکرده باشه

دختر دهه 80 :مرد باید پولدار باشه

 

پسر دهه 60 :در سن 25 سالگی سیگاری میشد

پسر دهه 70 :در 20 سالگی سیگاری می شد

پسر دهه 80 :قبل از سن بلوغ سیگاری می شود.

 

دختردهه 60 : 30 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم

دختردهه 70 : 25 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم

دختردهه 80 : 20 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم

 

پسر دهه 60 : دارم  میرم باشگاه ... دارم میرم زیر زمین بنوشم !!!

پسر دهه 70:دارم میرم مهمونی ... دارم میرم قلیون بکشم !!!

پسر دهه 80 :دارم میرم دبی ... دارم میرم توهم بزنم !!!

 

 دختر دهه 60 : دوست پسر یکی اونهم یه عشق پاک

دختر دهه 70 :دوست پسر یکی یا دوتا . چند تا هم زاپاس برای روز مبادا

دختر دهه 80 : دوست پسر بین یک نفر تا یک هنگ یا  تیپ در رده سنی بین 20 تا 60 سال مجرد تا صاحب عیال و چند سر عائله. بالاخره تو این همه آدم یکی پیدا میشه بخواد لباس عروس واسم بخره.

 

 پسر دهه 60 :داریوش گوش می داد

پسر دهه 70 :ابی گوش می داد

پسر دهه 80 :مقلدین درجه 3و 4 داریوش و ابی را (که خواب عکس انداختن با داریوش را می بینند) را گوش می دهد .

 

 دختر دهه 60 :دختر بدون بکارت باید بره بمیره

دختر دهه 70:اشتباه بزرگی کردم خاک تو سرم

دختر دهه 80 : دختر باکره یعنی امل و بی فرهنگ. باید بره بمیره.

 

 پسر دهه 60 :شریعتی می خواند

پسر دهه 70 :شاملو می خواند

پسر دهه 80 :هری پاتر می خواند.

 

دختر دهه 60 :به خاطر حفظ آبرو همه کار می کنم

دختر دهه 70 :به خاطر دوست پسرم همه کار می کنم

دختر دهه 80 : به خاطر پول همه کار می کنم.

 

 پسر دهه 60 :خانواده و پدر مادرم عزیزترین چیز است

پسر دهه 70 :دوست دخترم  عزیز ترین چیزاست

پسر دهه 80 :مواد محرک و توهم زا و ماشینم عزیز ترین چیزند.

 

 دختر دهه 60 :شوهر منجی نیست شوهر کردن سنت خدا و رسم زندگی ست.

دختر دهه 70 :شوهر شوهره شوهر... بالشت سره شوهر...

دختر دهه 80 :من یک افسرده ی روانی پر از غصه ام و شوهر منجی من است و دیگر هیچ راه نجاتی نیست.

 

 پسر دهه 60 :در هر صورت باید زن بگیرم

پسر دهه 70 :باید پولداربشم و زن بگیرم

پسر دهه 80 :باید قاطی کنم و زن بگیرم.

 

دختر دهه 60 : زن روز و اعتمادی می خواند

دختر دهه 70 :فهیمه رحیمی و مهدی سهیلی می خواند

دختر دهه 80:بیشتر در اینترنت دنبال فیلتر شکن جدید و پروکسی است.

 

پسر دهه 60 :مرگ بر اثر جنگ با عراق

پسر دهه 70 :مرگ بر اثر تصادف با موتور و ماشین

پسر دهه 80 :مرگ بر اثر اور دز و سنکوپ بر اثر استعمال هرویین و ایدز و سوانح رانندگی

 

دختر دهه 60:سیگار کشیدن دختر یک کابوس است دختری که سیگار می کشد خراب است.

دختر دهه 70 :گهگاهی کنار پنجره یا واسه افه تو پارتی یا کافی شاپ  یه دو نخ می کشم.

دختر دهه 80 :پیش به سوی آسم، سرطان حنجره ،ریه،نای

 

  جوان دهه 60 :جنگ زده بود

جوان دهه 70 :غرب زده بود

جوان دهه 80 :پوچ است.

 

 دختر دهه 60 :از خدا می ترسم

دختر دهه 70 : از بی عشقی می ترسم

دختر دهه 80 :از بی پولی می ترسم.

 

 جوان دهه 60 :خواب صلح و آرامش می دید

جوان دهه 70 :خواب بد بد می دید

جوان دهه 80 :فقط کابوس می بیند.

 

 پدر برای پسر دهه 60 :در حکم یک پدر مقدس بود حرمتش کاملا حفظ می شد

پدر برای پسر دهه 70: در حکم یکی از اعضای خانواده بود باید به او حال داد.

پدر برای پسر دهه 80 : مزاحم!!

 

 

دختر دهه 60 : اول نجابت خود را به رخ می کشید

دختر دهه 70 : اول مدرک تحصیلی خود را به رخ می کشید

دختر دهه 80 : اول مارک و مدل اتومبیل و ریخت و قیافه خود را به رخ می کشد.

 

  داماد دهه 60 :فقط پدر مادرم ،زن و بچه ،و کارم

داماد دهه 70 :فقط زن و بچه و عشق و حالم و کارم

داماد دهه 80 :فقط عشق و حالم و کارم.

 

  عروس دهه 60 :بایدمثل مادرم سوخت و ساخت این ذات زندگی ست بدبختی و خوشبختی با هم.طلاق پاک کردن صورت مسئله ست و مسئله میزان بردباری صبر و توان مدیریت منه.باید سعی کنم مثل دو رود در کنار هم باشیم. باید مدیریت کنم  این هنر زندگیه.

عروس دهه 70 :نباید سوخت وساخت اما باید زندگی کرد و همینطور در وقت لزوم مقابله به مثل.طلاق پایان تلخیه اما خب مجبورم بهم سخت بگذره ول می کنم میرم.  این هنر زندگیه.

عروس دهه 80 :مثل دو کوه برابر هم.عوضی بره مهرمو می ذارم اجرا یه راست می رم با یکی دیگه.خوش بگذرون و سختی نکش.این هنر زندگیه.

 

مرد دهه 60:خدا  خانواده  ثروت

مرد دهه 70 :خانواده  ثروت   خیانت به همسر

مرد دهه 80:ثروت، خیانت به همسر ،مصرف پروزاک و انواع دیگر قرص اعصاب .

 

عروس دهه 60:تقسیم وظایف رمز موفقیت و آسایشه. من طی یک سند قانونی همسر این مرد هستم نه دوست او .وظیفه من خانه داریه وظیفه مرد کار و تامین زندگی هر کس غیر از این به گوشم بخونه شیطانه.

عروس دهه 70 :تقسیم وظایف چیزیه که باید دوباره معنی و تعریف بشه.دلیل نداره من همیشه غذا درست کنم من کلاس گیتار دارم کلاس آواز دارم  . فقط سه یا چهار روز در هفته ممکنه از خونم بوی غذا بیاد.اما خب می دونم که غذا پختن کار منه نه مرد.

عروس دهه 80 :تقسیم وظایف یه حرف احمقانه و سنتیه هر کس به فراخور حالش هر کار که از دستش بر اومد انجام میده هر کاری که می کنم از لطف منه نه وظیفه من پس من هر کاری تو خونه می کنم لطف می کنم. تعهد و وظیفه اعصابمو بهم می ریزه.

 

پسر دهه 60:خدایا جنگو تموم کن

پسر دهه 70 :خدایا یه خونه خالی برسون

پسر دهه 80 :خدایا برسون یه دومثقال شیره و یه دو سورت شیشه

 

  دختر دهه 60 :طلاق بعد از 10 سال آنهم یک در 1000

دختر دهه 70 :طلاق بعد از 5 سال آنهم یک در 100

دختر دهه 80 :طلاق بعد از 6 ماه الی یک سال آنهم یک در5

 

 پسر دهه 60 :پیکان 54 و مسافر کشی

پسر دهه 70 :پراید و دختر بازی

پسر دهه 80 :پژو و تصادف منجر به فوت

 

 دختر دهه 60:امامزاده معصوم ودیگر  امامزاده ها  را شفیع می کرد دعا و نذر می کرد وبالاخره  حاجت دل خود را می گرفت

دختر دهه 70 :پیش رمال و دعا نویس می رفت و حاجت خود را طلب می کرد.

دختر دهه 80 :در شرکت های خصوصی به هر نحو که شده رفع حاجت می کند.

 

جوان دهه 60 :خدایا آبروی مرا حفظ کن

جوان دهه 70 :خدایا پول منو زیاد کن

جوان دهه 80 :کارت سوخت داری داداش؟!

 

خب نظرتون چیه؟خیلی تلخه بعضی جاهاش مگه نه؟

منتظر دیدن نظراتتون هستم دوستای گلم.

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، تا بعد...