برای سلامتی همه ی بیماران مخصوصا کودکان بیمار و مخصوصا ستایش کوچولو دعا کنید...
سلام
دیروز میرحسین موسوی را دیدم!
در دانشگاه!
گفته بودند ساعت 10 می آید اما من و چندهزار نفر دیگر از ساعت 9 صبح رفته بودیم.
سالن از جمعیت منفجر بود و هنوز عده ی بسیار بسیار زیادی در محوطه بودند و نمیتوانستند داخل شوند.
ساعت ده و نیم، آقای مهندس میر حسین موسوی و خانم دکتر زهرا رهنورد با حضورخود در سالن باعث شدند که جمعیت یک صدا فریاد شوق سر دهد و دانشگاه را به لرزه دربیاورد.
*
من، ما، همه، پوستر در دست، با مچ بندهای سبز و پرچم های سبز و امیدهای سبز، یکصدا آزادی و رهایی از تحقیر را فریاد می زدیم.
تحقیری که حاصل دولـت مـهـرورز بود و به قول یکی از نمایندگان دانشگاه، تنها ارمغانی که برای ملت داشت، مفهوم واژگون واژه ها بود! بند و اسارت به جای آزادی، رعب و وحشت به جای امنیت، گداصفت شدن انسان ها به جای پرورش عزت نفس، تورم و گرانی چند صد درصد به جای تعدیل قیمتها، و از دست دادن فرصت های طلایی اقتصادی با ایراد این شاهکار که :«من ایران رو با نفت بشکه ای پنج دلار هم می تونم اداره کنم»!!!
تحقیری که زن ها و دختر ها به جرم زن بودنشون باید تحمل می کردند و جرات دم زدن نداشتند. به قول خانم رهنورد، تصویب لایحه ی خفت بار تعدد زوجات بدون اجازه ی همسر، به قول نماینده ی دختران دانشگاه اصفهان، افتخار به این امر که تنها هنر زن،در خانه نشستن و زاییدن و ماندن در آشپزخانه است و رئیس دولت «مهرورز» با خنده ای مضحک، مباهات می کند که زنان خانه نشین شوند تا اقتصاد مملکت به دلیل مرخصی های زایمان بر زمین نماند!
در مملکتی که دوسوم روزهای اداری اش به علت تولد فلانی و شهادت فلانی تعطیل است، تنها سی روز مرخصی زایمان اقتصاد را می خواباند؟!
این اقتصاد همان بهتر که
کپه ی مرگش را بگذارد و بخوابد!
*
*
*
در کدام حکومت عده ای کنار خیابان می ایستادند و ناموس مردم را «دید» می زدند و سپس به آنها می گفتند که چرا باسن یا سینه ی شما اینگونه است؟؟!
کجای اسلام این را نوشته؟
کجای قرآن آمده است؟
این چه امنیتی است؟
من منکر ظاهر ناپسند برخی از زنان دختران نیستم که خود من که یک دخترم شرم دارم به آنان نگاه کنم، اما چرا تر و خشک باهم؟ چرا هیچکس به این فکر نیفتاد که برای دختران با ملایمت و در فضایی کاملا دوستانه توضیح دهد که آرایش خیابان باید متفاوت از مهمانی ها باشد؟
نگویید تذکر که به شما خواهم خندید!
ایراد تذکر با اخذ تعهد زمین تا آسمان تفاوت دارد!
سهمیه بندی جنسیتی دانشگاه ها از دیگر شاهکار این نخبه ی قرن بود!
کجای این دنیا علم و دانش به جنسیت افراد بستگی دارد؟!
چقدر از بودن زن در اجتماع می ترسند! چقدر وحشت دارند که زن به حقوق خود واقف گردد!
میر حسین موسوی در تمام جلسات همسر خود را نیز به همراه دارد.
میرحسین سه فرزند دختر دارد.
من به میر حسین رای می دهم.
کسی که سه دختر دارد، می فهمد که دختران چه می خواهند.
پدر سه تا دختر، حتما از خود خواهد پرسید:«حقیقتا لباس ما معضله»؟؟؟
من به میرحسین رای می دهم.
من به تغییر نیاز دارم...
*
*
*
پی نوشت 1:
امروز هرکجا که تبلیغ انتخاباتی آقای موسوی را می دیدم، درست در همان نزدیکی ها تبلیغی از حاکم فعلی هم بود، با عبارتی که نوشته بود:«صبحی دیگر در راه است» و من بی طرفانه داشتم حساب می کردم که چند روز از این چهار سال واقعا «صبح» بوده است...
*
پی نوشت 2 :
در تمام این«تبلیغات در کنار هم» ، یک نکته ای بدجور جلب توجه می کرد و آن این بود که فرد یا افرادی به هر نحوی که شده پوستر ها یا پلاکاردهای تبلیغات آقای موسوی را تخریب کرده بودند.
این بود تفاوت طرفداران رئیس جمهور فعلی و (ان شاالله) رئیس جمهور آینده!
*
پی نوشت 3 :
وبلاگم تا حالا اینهمه حرف جدی یهو باهم ندیده بود!
دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...
سلام!
چه عجب! من بالاخره اومدم! کجا بودم تا حالا؟!
آهااااااان!
این که من کجا بودم و الان کجام و به کجا خواهم رفت و کلاً آمدنم بهر چه بود، از سوالات همیشگی بشری بوده که هیچ کاری بهش نداریم!
فقط به این قسمت از ماجرا می پردازیم که بنده رفته بودم تهران نمایشگاه کتاب!
بعله!
این جانب نیز مانند تمامی فرهنگیان و فرهنگ دوستان و فرهنگ داران و فرهنگ فروشان و فرهنگ خران(!!)، رفتم نمایشگاه کتاب تا ببینم چی به چیه و نقل کجاس!
چهارشنه رسیدیم تهران به اتفاق مامان و رفتیم منزل خانومی اینا و دوقلوها را خوردیم و ماچیدیم و لهوندیم تا جمعه!
جمعه به همراه خانومی و دخترخاله ی با سواتمون رفتیم نمایشگاه کتاب.
واااااای که چه قیامتی بود. طبق آمار سرانگشتی ما حدود یک میلیون و شونصد و هفتاد و هوار تا متر مکعب آدم اونجا بود!!
حدود ساعت یازده رسیدیم و تا ساعت سه هم اونجا بودیم.
از گله ها و اعتراضات بگذریم که آخه بابا مگه مَچّد(!!) جای نمایشگاه کتابه و اینکه برای رسیدن به یه انتشاراتی خاص باید میرفتیم شبستان و محراب و منبر! و این واقعا باعث اعتراض و خستگی و فرسایش وقت و اعصاب بود و من هرسال به خودم قول میدم که سال آینده دیگه بیخیال نمایشگاه بشم اما مگه میشه؟!
نمایشگاه امسال هم با تمام این کمبود ها و نقص ها، برای من خاطرات خوبی هم ایجاد کرد...
بعضی از نکات جالب توجه این نمایشگاه گردی رو مرقوم می فرمایم!
************
اولین اتفاق خوب، دیدار با جناب آقای سید محمد رضا عالی پیام بود که با بدقولی ایشون از صبح به بعد از ظهر منتقل شد اما همین بدقولی باعث شد که چند دقیقه ای رو در معیت ایشون در نمایشگاه قدمی بزنیم و گپ بزنیم و چند جلد از کتابهامو هم با راهنمایی های ایشون خریدم و خلاصه بدون حضور و هیاهوی مخاطب های ایشون و به دل راحت موفق شدم از محضرشون استفاده کنم. البته این دیدار خب با هماهنگی صورت گرفت و استاد مثل همیشه دست پُر آمدند!
پنج جلد کتاب برای من هدیه آورده بودن که اینجانب از خوشحالی در هیچ قسمتی از خود نمیگنجیدم (پوست که سهل است)! و گرفتن این هدایا از دست استاد برای من افتخاری بزرگ بود.
*******************
امسال علاوه بر کتابها، دید زدن خانومهای موجود در نمایشگاه خالی از لطف نبود! حتی برای من، دوست عزیز!!!
******************
نشر چشمه هر سال محمود دولت آبادی رو به غرفه ی خودش دعوت می کنه و مخاطبین می تونن این نویسنده ی توانا رو از نزدیک ببینن. حرکت خوبیه از طرف نشر چشمه. دمشون گرم.
*****************
از وضعیت فوق العاده ی آنتن دهی گوشی ها در مصلای تهران که بگذریم، امسال مخابرات برای همه، یه هدیه ی ویژه داشت و اون هم پدیده ی نادر خط رو خط افتادن بود! یعنی شما به هرجا که زنگ میزنی امکان نداشت دفعه ی اول به یک جای اشتباهی وصل نشی! باز هم ممنونیم!
****************
طبق معمولِ جاهای شلوغ و مخصوصا اولین جمعه ی نمایشگاه که واقعا غلغله بود، انواع مالشهای جنسی مشروع و نامشروع مثل همیشه ضمیمه ی کار بود و ما هم که حرفه ای شده ایم در خنثی کردن این حملات، به اتفاق دختر خاله م جلوی یه غرفه ایستاده بودیم و داشتیم کتابها رو میدیدم که من یک سلسله حرکات مشکوکی در قفا احساس کردم و آنچنان با خاطی برخورد کردم که فکر می کنم تا آخر عمر از نعمت پیچیده ی ازدواج که هیچ، از نعمت ساده ی دستشویی رفتن هم محروم شده باشه! دیدن قیافه ی درد کشیده و کبود این بنده ی خدا پس از برخورد شدید گوشه ی تیز چندجلد کتاب با یکی از حساس ترین نواحی بدنش، میتونه درس عبرتی باشه برای سایر موجودات کرموی این کره ی خاکی! ها ها ها ها! وجداناً دلم خنک شد!
***************
اولین چیزی که من توی نمایشگاه با ذوق شدیدی خریدمش می دونین چی بود؟!
عمراً!!
پازل 336 قطعه ای کارتون درجستجوی نمو!!! خیلی دوستش می دارم!
**************
طبع طنز ایرانی در جای جای نمایشگاه بارز بود و من طبق معمول به حرفهایی که بین سایر افراد رد و بدل میشد با دقت گوش می کردم و گاهی واقعا از خنده منفجر میشدم و لذت می بردم از اینکه مردم مملکت ما با اینهه مشکلات و انواع فشارهای زندگی، هنوز هم درکلامشون طنز قابل ستایشی وجود داره.
از آوردن مثال جداً معذوریم! لطفا سوال نفرمایید!
**************
غرفه های زیادی رو نشد سر بزنم به علت ازدحام و کتابهای بسیار زیادی رو می خواستم بخرم که فرصت اجازه نداد. موکول کردم به روزی دیگر که متاسفانه نشد و من مثل همیشه ی عمرم در حسرت کتاب های زیادی هستم! تنها چیزی که حرص و ولع و عطشی پایان ناپذیر بهش دارم کتابه!
*************
این هم از خریدهای من:
دوره ی دو جلدی «ابله» اثر داستایفسکی انتشارات «نگارستان کتاب»
«خاک غریب» اثر جومپا لاهیری انتشارات «ماهی»
مجموعه داستان «این یازده تا» نوشته ی ویلیام فاکنر انتشارات «ماهی»
«گزارش یک مرگ» اثر گابریل گارسیا مارکز انتشارات «ماهی»
«رویای آدم مضحک» اثر داستایفسکی انتشارات «ماهی»
«مسخ» اثر فرانتس کافکا انتشارات «نگارستان کتاب»
و این ها هم هدایای استاد عالی پیام عزیز به اینجانب که تا آخر عمر مدیون خوبیهاشون هستم:
«جای کسی خالی است» مجموعه اشعار ساناز رئوف
«رباعیات امین» پروفسور سید حسن امین
«ترکه و تبر» سروده های «کیوان»
«هروقت نگاه می کنم از بالا...» سروده های محمد رفیعی
«آن شب که شاه رفت» نمایشنامه ای از جناب آقای محسن دامادی.
برای اینکه بیشتر حسودیتون بشه باید بگم که استاد عالی پیام این کتاب ها رو با امضای نویسنده هاشون خطاب به شخص بنده به من هدیه دادن!!
استاد هالو! خیلی مخلصیم!
**********
از اونجایی که من میمیرم اگه گیر ندم به ملت، میریم که داشته باشیم:
سوال- مثلا اگه موبایل برادران اینجا شارژ بشه چی میشه؟!
جواب – ممکنه دچار «بیش شارژی» یا تغییر در «سایز» گوشی بشن!
عجببببب!!!
دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...
آنچه زور زدیم طنزمان بگیرد نشد! نیامد!
چه کنیم! مشکلات و دغدغه های زندگی مگر می گذارد آخر لامصب؟!
بر آن شدیم (بر کدام شدیم؟) تا افاضه ی خود در برابر افاضات آقای هالو را بر شما بنماییم تا دستتان بیاید که با چه ماهی همه فن حریفی طرف هستید! باشد که درس گیرید!
قال هالو (قب)*
می نیست، اگر چه آب آلبالو هست
نی نیست، اگر چه عرعر یابو هست
با پیره زنان چارده ساله بگو
گر بخت شما باز نشد، هالو هست
و ماهی خانوم فرمود:
می نیست ولی یقین بدان راهی هست
راهی که بدان به سادگی گردی مست
با هالوی سرزنده و قبراق بگو
گر پیرزنه پایه نبود ماهی هست!!
مدیونین اگه فکر کنین ندید بدیدم!
********
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛
ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود
پرسید:ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟
مرد روی زمین :بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴ ﹾ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱ﹾ ۳۷ هستید
.مرد بالن سوار :شما باید مهندس باشید.
مرد روی زمین :بله، از کجا فهمیدید؟؟
مرد بالن سوار :چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟
مرد روی زمین :شما باید مدیر باشید .
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند!!!
--------------------------------------------
* (قب): به قول گل آقا: قربونش برم!
*********
اینم شاهکار معماری ایرانی:
و تیم قبراق و سرحال و جذاب شورای ...!!!
فقط یه کم یواشتر حرف بزنید نفر آخر بیدار نشه!
راستی ۱ :
«مرگ پایان کبوتر نیست»
باخبر شدم دوست خوبمون نیما عموی خوبش رو از دست داده.
تسلیت عمیق ما رو بپذیر.
راستی ۲:
دوستای خوبی که تازگی پیدا کردم و خیلی دوستشون دارم رو لینک کردم.
هرکی احساس می کنه که من دوسش دارم(!!!) ولی لینک نشده خبر بده!
دوستتون دارم مواظب خودتون باشین تا به زودی...
بد نیست یه چیزایی رو گاهی از راه قیاس درک کنیم!
مثلا از هر بچه ای بپرسی دوست داری در آینده چیکاره بشی یا میگه دکتر یا مهندس!
تاحالا شنیدین بچه ای بگه دوست داره افغانی بشه؟!!
نشنیدین دیگه!
چون بچه ها که عقل درست و درمونی ندارن که!
حالا توجه بفرمایین:
(تقدیم به جامعه ی مهندسی مهنننننننندس اینا!)
موارد مقایسه | مهندس | افغانی |
درآمد روزانه | برو آخر برج | 20 تا 25 هزار تومان |
کارکرد روزانه | 8 تا 10 ساعت | 6 تا 8 ساعت |
ساعت خواب | 4 تا 6 ساعت | 10 ساعت شب + 2 ساعت ظهر |
فاصله منزل تا محل کار | 10 تا 50 کیلومتر | 5 تا 20 متر |
درآمد ماهانه | 250 تا 400 هزار تومان | 500 تا 750 هزار تومان |
مالیات | هرچی زور برسه | هاااا؟!! |
بیمه | 40 تا 80 هزار تومان | ای بابا!! |
میزان تحصیلات | 16 تا 20 سال | تحصیلات چیه؟!! |
وسیله کار | مغز + خودکار بیک + زبان | کلنگ + فرغون |
امید به زندگی | 40 تا 50 سال | 120 سال |
بعله!
یا مثلا یه قیاس دیگه!
اینجانب به همراه کلیه رفقا چهار سال در دانشگاه رفتیم زبان اجنبی هارو خوندیم و تجزیه تحلیل کردیم و بریدیم و دوختیم و شدیم ماهی خانوم تازه!
حالا هرچی سواد این دوستان رو با سوات (!!!) خودمون مقایسه می کنیم به نتیجه ای نمیرسیم که نمیرسیم!
توجه بفرمایید:
یا مثلا:
یعنی همینجور شایسته سالاریه که داره از درو دیوار مملکت میباره!
میگید نه؟!
بفرمایید! اینم یکی دیگه!
خدایا مرسی!
و جا داره همینجا از اسلام و مسلمین به دلیل همه چیز تشکر کنم!
روی این کاغذه رو به روی کله ی این بانوی پاکدامن نوشته:
«هیچ دارویی چون صیغه شهوت را درمان نمیکند»!
فقط موندم چرا حضرت علی به دائم و موقتش اشاره نکردن!
احتمالا هنوز درسشون به اینجا نرسیده بوده!
(بانو هم چه خوش خوشانشان شده است! )
به گمانمان پایه صیغه ی دست به نقد داشتن!
نوش جونشون!
همین دیگه!
حالشو ببرید!
!
!
!
رابینسون کروزوئه بعد از سالها تنهایی با دیدن کشتی در دوردستها٬ با نهایت امیدواری آخرین گلوله ای را که در تفنگ زنگ زده اش نگه داشته بود٬ برای اعلام حضورش به آسمان شلیک کرد و با خوشحالی منتظر شد!
کشتی با شنیدن صدای گلوله٬ جزیره را به توپ بست...
!
!
!
اینم خیلی خدااااااااست:
Interview at US immigration:
Q: Your name please
A: Abdul Aziz
Q: S.e.x ?
A: 3 times a week
Q: I mean, male or female?
!!!!!!A: Doesn't matter, sometimes even camel
دوستتون دارم٬ مواظب خودتون باشین تا به زودی...