سلام علیکم حضار گرامی!
بنده شبح ماهی خانومم!!
آقا احوال شما؟ خوبین همگی؟ کلی دلم براتون تنگ شده اما بازم تلگرافی اومدم! من همون سوم مرداد برگشتم اصفهان اما به علت اصرارهای خواهرم توی این تعطیلات عید سعید مبعث٬ خانوادگی دوباره اومدیم تهران. دلیل اینکه تا اصفهان بودم توی اون چند روز نیومدم اینجا٬ این بود که وقتی خواستم کامپیوترم رو روشن کنم٬ دیدم در نبود من پدر محترم تمام تلاشش رو به کار گرفته و نهایتا موفق شده هاردم رو بترکونه!
این بود که من کامپیوتر نداشتم و الان مرحوم هاردم توی سردخونه بستریه!!
ضمنا دیشب با سهیل و خواهر دومیم رفتیم شهربازی و بعد از کلی شیطنت و بازی٬ در حال بدمینتون زدن بودیم که اینجانب به روی پا افتادم زمین و به طرز فجیعی ولو شدم کف پارک!
الانم با بابا و مامان از بیماستان برگشتیم که بعد از دوبار معاینه و عکس از روی پام٬ دکتر گفت فقط باید استراحت کنم. البته یه آمپول و کپسول و ژل موضعی هم داد که خب من از آمپول که میترسم٬ از کپسولم اصلا خوشم نمیاد٬ ژل هم که هیچی!! بدین ترتیب من الان مثل مرغ همسایه که یه پا داره(!!!!) با یه پام راه میرم! راه که نه! لی لی میرم به یاد بچگیام!
خلاصه که من الان کلی حیوونکی طفلکی هستم و برام دعا کنین!!
ار کامنت های پرمهرتونم ممنونم حسابی. کارام که روی روال بیفته ار خجالت همتون درمیام.
دوستتون دارم٬مواظب خودتون باشین تا به زودی...
سلااااااااااام به همه ی دوستان گلم
امیدوارم همگی شاد و سلامت باشید
تابستان خود را چگونه می گذرانید؟خوب و خوشید؟ایشالا که هستید!
راستش دیگه خیلی دلم براتون تنگ شد گفتم یه سر به همتون بزنم هرچند نشد برای همه ی شما کامنت بذارم...
اما خوشحالم که به وبلاگهاتون بعد از حدود دوهفته سر زدم.
ماهم خوبیم و مشغول گذران زندگی نزد خواهر گل و شوهرخواهر گرامی
خوشبختانه تاحالاش که حال خواهرم خوب و میزون بوده دعا کنید تا آخر این راه همینطور بمونه...
هوا بسیار گرمه و من اغلب اوقاتم رو وقتی خواهرم بیداره با گپ زدن باهاش و و وقتی هم که خوابه با مطالعه میگذرونم.
وقتی هم که سهیل خونه باشه یا باهم میریم بیرون خرید و یا فیلم تماشا میکنیم.
دلم برای اصفهان و مامان اینا و جوجه ی خوشگلم خیلی تنگ شده.
اما وقتی سرحال بودن خواهرم رو میبینم حسابی دلگرم میشم.
ایشالا وقتی برگشتم اصفهان و فرصتم زیاد بود بازم مثل عید یه سفرنامه ی باحال و مهیج تحویلتون میدم.
الان سهیل و خواهرم خوابن و منم با کمک سهیل گل و دوست داشتنی تونستم بیام اینجا و هم به همگی سر بزنم و هم یه گواهی مبنی بر زنده بودنم تقدیم کنم!!
هرکی آپ کرد خبر کنه که اگه تونستم بیام.
شاید دیگه تا وقت بازگشتم نتونم آپ کنم.هرچند کلی دلم پیشتونه.
از صمیم قلب براتون شادی و سلامتی آرزو میکنم.
شما هم با اون دلای پاک و نازنینتون برای سلامتی خواهرم دعا کنین
دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا بعد...
پ.ن۱:
برای اون دسته از عزیزانی که دوست داشتن سر از لیست نمرات من دربیارن
هدیه ی اکازیونی دارم:
آزمون سازی:۱۲
ترجمه شفاهی:۱۶.۵
ترجمه متون مطبوعاتی:۱۲.۵ (به همه ی کلاس نمره کم داده)
ترجمه انفرادی(پایان نامه):۱۸.۷۵
ترجمه اسناد رسمی: ۱۷.۵
ترجمه نوار و فیلم: ۱۷.۵
بررسی ترجمه ی آثار ادبی:۱۷.۵
ترجمه ی ادبی:۱۸.۵
اینم از کارنامه ی این ترم ما!!
امیدوارم خوشتون اومده باشه!!
واقعا شفاف سازی تا چه حد؟!!!
البته اگه ترم قبل این کارو ازم میخواستین امکان نداشت انجام بدم هااااا!!
این ترم آخری نمراتم از همیشه بهتر بود!خودمم هنوز نمیدونم چرا؟!!
پ.ن۲:
طبق برنامه ریزی های خانوادگی٬ من تا سوم مرداد تهران هستم٬ سوم برمیگردم اصفهان و خواهر دومیم شش مرداد میاد تهران شیفت پرستاری رو تحویل میگیره!
اینم جواب سوال:« کی برمیگردی؟!! »
پ.ن۳:
به کامنت های پرمهرتون در پست قبلی پاسخ دادم
از همه ی شما عزیزان به خاطر توجه و پیگیریتون ممنونم.
پ.ن۴:
لینک تکونی کردم. اگه کسی لینکش به اشتباه پاک شده بگه تا مجددا اضافه کنم.
پ.ن۵:
پدیده ادب شد و بهم زنگ زد. البته خیلی دیر شده بود چون من اینجا رسواش کردم اما واسه سفر بعدیم براش درس خوبی شد!!
فعلا خدانگهدار...
سلام سلام صدتا سلام!
حال شما که خوبه همیشه!
منم خوبم! چه خبرا؟ مدرسه ای ها امتحاناشون خوب شد؟
امیدوارم که در همه ی امتحانات زندگی موفق باشید و پیروز.
خب خانوما آقایون ما داریم میریم! یعنی من دارم میرم! دارم میرم تهران برای پرستاری از مامان دوقلوهای آینده! کلی هم چیز میز براشون خریدم! وای وای که تو این سیسمونی فروشی ها من و خواهرم چیکااااااار که نمیکنیم! انقده واسه همه چیز ذوق می کنیم!آخه ما خیلی نی نی ندیده هستیم!
آخرین نی نی فامیل بنده هستم که ۲۳ سال سنمه!!
خلاصه که فردا صبح عازم تهرانم و نمیدونم کی برمیگردم. سعی می کنم از اونجا آپ بکنم اگه شد و اینکه بهتون سر بزنم. همه ی سعیم رو می کنم و مطمئن باشید حتما با گوشیم به وبتون سر میزنم حتی اگه نشه کامنت بذارم.
منو فراموش نکنینااااااااا!!! وگرنه باهاتون قهر میکنم! برای سلامتی خواهرم دعا کنید که محتاج دعاهای همه تون هستیم...
اینم چند راهکار واسه جلب توجه بیشتر!!
- به خواستگاری دختر استادی که 3 بار شما را از درسش انداخته بروید !
- خودتان یواشکی چرخ ماشین دختر خانوم مورد علاقه تان را پنچر کنید و خودتان هم ، فردین وار ، برایش لاستیک را تعویض نمایید !
- در میهمانی ، به بچه های فامیل بگویید ، هرکی بتونه انگوشتشو ببره توی پریز برق ، جایزه داره !
- جلو اداره پلیس اقدام به فروش CDهای غیر مجاز نمایید !
- فلش مموری خودرا پر از انواع ویروس های خفن کنید و بدهید به دوستانتان و بگویید سانسورهای فیلم یانگوم توشه !
- وسط بازی پرسپولیس و استقلال ، الکی زنگ بزنید به بچه محلاتون و بگویید که همسایه بغلی داره آش می ده !
- نصف شب صدایتان را تغییر دهید و به مادرتان زنگ بزنید و بگویید من هستی هستم و سراغ پدرتان را بگیرید !
- جوراب را روی کفش بپوشید !
- یک قاشق مرگ موش خودتان بخورید و یک قاشق هم به موش خانگیتان بدهید و بعد منتظر شوید که ببینید کدام یکیتان زودتر می میرید !
- در داخل استخر بدون آب شیرجه بزنید که خیس نشوید !
- با گرمکن ورزشی بروید خواستگاری تا بفهمند که شما ورزشکارید !
- ماشین همسایتان را بدزید و اگر شما را گرفتند ، بگویید : الیاس بهم گفت که اگر ندزدی ، باباتو با تریلی زیر می گیرم !
- برای افراد دارای اختلالات روحی - روانی ، توصیه هایی برای سادیسمی شدن را بخوانید !
- وسط تابستان کفش صندل را با جوراب کاموایی بپوشید !
- به همسرتان در روز تولدش کفن هدیه بدهید !
- روز دامادیتان موهایتان را با شماره چهار بزنید !
- پولهایی که در خیابان , مردم جلوی فقیر ریختند را جمع کنید و داخل صندوق صدقات بریزید !
- دو روز قبل از امتحان جزوه همکلاسیتان را بگیرید و دو روز بعد از امتحان به او پس دهید !
- زنگ در خانه خودتان را بزنید و فرار کنید !
- ژله را با نی بخورید !
- در هوای گرم تابستان , عسل و خربزه و زعفران را با هم مخلوط کنید و میل بفرمایید !
- در روز بازی استقلال و پرسپولیس، لباس سر تا پا قرمز بپوشید و بروید درست در وسط طرفداران استقلال بنشینید و تا می توانید به آبی ها با صدای بلند بد و بیراه بگویید !
دوستتون دارم٬ مواظب خودتون باشین تا به زودی...
سلام به همگی.
خب! بدین ترتیب فارغ التحصیل می گردیم!
بسی رنج بردیم در این سال چار!
چهار شنبه آخرین امتحانمون رو دادیم و بعدش از دانشگاه زدیم بیرون و یه جشن چهارنفره به مناسبت میلاد با سعادت بانوی شلختگی (خودش گفت)! گرفتیم! جاتون خالی رفتیم یه اسنک مشتی باهم زدیم تو رگ و بعدم بچه رو کلی حرصش دادیم و اذیتش کردیم تا بالاخره کادوهاشو بهش دادیم!
من براش یه دونه از این مارمولکهای سندی گرفته بودم.
آخه خیلی دوست داشت. کلی به دختر خالش حسودیش می شد که از اینا کادو گرفته!
واسه همین منم در راستای «عقده ای شدن زدایی»!!
براش یه خوشمل مامانیشو گرفتم و گذاشتم توی یه باکس هدیه ی خیلی نانازی و با عشق تقدیمش کردم!!
بعدم که دیگه هرکدوم رفتیم سر خونه زندگیامون.
راستیییییییییییییییییییییییییییییی!!!!
اون امتحان وحشتناکه یادتونه؟!! اولین امتحانی که دادم؟! لنگوئج تستینگ رو عرض می کنم!
نمره هاشو داد!!
اگه گفتین چند شدم؟!!!
بله! با اقتدار هرچه تمام تر موفق به کسب نمره ی درخشان 12 شده و این درس کوفتی را پاس نمودم!!
البته چندتا نمره ی دیگه هم اعلام شد و لی اونا خیلی ترس نداشت:
17.5- 17 و 16.
تا ببینیم بقیه ش چی میشه!
روز آخرین امتحان که خب طبیعتا روز آخر دانشگاه بود همه ی بچه های با ذوق و با روحیه ی کلاسمون بدون اینکه حتی یک لحظه دور هم جمع بشن دویدن رفتن خونه هاشون و این 4 سال دوستی رو به کشک هم حساب نکردن!!
بعدش من طبق سنت همیشگی ماهی خانومی خودم!
یه سر رفتم دفتر همه ی استادا و کلی سربه سرشون گذاشتم و دور هم خندیدیم و بعدم طلب حلالیت و خداحافظی...
دیشب جا دشمنتون خالی عروسی دعوت بودیم!
عروسی پسر پسردایی مامانم!!
انقده من هیچوقت حوصله ی عروسی و اینا رو ندارم!
کلی همش حوصله م سر میره! تازه از فامیلای نزدیک ماهم مثل خاله و اینا هیشکی دعوت نبود. منم از اول نشستم به بازی کردن با گوشیم. سهیل یه بازی تپل ریخته رو گوشیم، اسمش تاور بلاک هستش. خیلی باحاله خداوکیلی! به سرعت نور می تونین 2-3 ساعت وقتتون رو بکشین!
توی عروسی فقط چند دقیقه با چندتا خانوم که مامان می شناخت و من نمیشناختم نشستیم به صحبت و همون وقتی که عروس و داماد میان خوش آمد بگن، یه سوتی باحالی دادم که همه ی دور و وریامون از خنده دل و روده شون پیچید به هم! حیف... حیف که نمیتونم براتون تعریف کنم!
خلاصه که شبم خسته و کوفته اومدیم خونه و درجا افتادم خوابیدم.
راستی جوجمو گذاشتم پیش دختر خاله ی پدیده پانسیونش کردم تا برام آدمش کنه و بگیرم ازش!
دلم براش یه ریزه شده...
خلاصه که دیگه هرجا منو دیدین باید با صدای بلند سلام کنین چراکه دیگه فارغ التحصیل شدم و به قول یکی از خودتون کلی رفته رو مهریه م!!!
دیگه ایشالا تند تند میام به همتون سر میزنم.
راستی شاید به زودی باز برم تهران واسه پرستاری.
اما حتما خبر میدم.
راستی با تشکر از تازه وارد و دوست بی ناممون واسه اسامی پیشنهادی، همچنان منتظر پیشنهادات سازنده ی شما هستیم!
جون من به کار این شکلکه دقیق شین:
خییییییییییلی پایه ست خداییش!
دم سازنده ی این آثار گرم!!
دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...
پدیده جان تولدت مبارک!
الهی صدساله شی!
نه! صدوبیست ساله شی!
نه!صدوبیست سال کمه!همیشه زنده باشی!!
پدیده ی من!
دوست عزیزم...
گل من...
تولدت از امروز تا همیشه مبارک!
از اینکه همیشه برای من یه دوست خوب بودی و
هستی ازت ممنونم و امیدوارم سالهای سال تولدت رو
بهت تبریک بگم...
این هدیه ی ناقابل رو از من بپذیر تا آخر هفته که
اون دوتا تنبل خانوم بجنبن و کادوت رو آماده کنن!
تا منم بتونم کادومو بهت بدم!
انقده نازه!
دلت بسووووووزه!
اینم عکس کودکیت که در اوج بهت و حیرت به مامانت زل زدی!
از بچگیت هیز بودی فدات شم!!
سلام به همه ی دوستای گلم! حال و احوال میزونه؟ امیدوارم که باشه!
خانومها آقایون!
من یه کاری کردم!
دعوام نکنین هااااااااااااااا!!!!
دیروز به همراه دوست بسیار بسیار عزیزی که احتمالا نمی خواد
نامش فاش بشه!
رفتیم بیرون و یه دونه عروس هلندی خریدم!!
با کلی مشورت و اینا اسم «رها» رو براش انتخاب کردیم!!
البته فعلا! اگه شما اسم زیباتری به نظرتون رسید حتما بگین!
می خوام تا زیاد باهاش صمیمی نشدم تکلیفمو بدونم باهاش!
یکی دیگه از دوست جون های نازنینم اسم «نما» رو پیشنهاد داد که برای من کلی پرمعناست...
ایناهاش! ببینین چقده نازه بچم!
فقط از وقتی اومده همش سوت می زنه و تقریبا همه رو به جز من دیوونه کرده توی خونه! به قول داداشیم می گه شاید مال اینه که تو چیزی برای از دست دادن نداشتی!!! خلاصه اینکه توی خونمون همش صدای جنگل میاد!
چه عمری ازم تباه بشه تا این دستی بشه و بتونم بغلش کنم!
وااااااااااااااااای که دلم غش می ره براش!
هرچند این دوست جون من بعد از اینکه جوجو رو خریدیم یه کم با حرفاش ناراحتم کرد و گفت نباید پرنده ها رو اسیر کنی و اینا! ولی خب من که اسیرشون نکردم! من فقط جاشونو عوض کردم! تازه این به زودی از قفس درمیاد. من از محبت کردن به همه ی موجودات(به جز حشرات!) واقعا لذت می برم!
نمی دونم شایدم حق با دوست جونم باشه که البته بهم گفت جدی نگیرم اما من گرفتم!
به هر حال فعلا آقای رها شده یه عضو جدید در منزل ما که همه داریم سعی می کنیم باهاش صمیمی بشیم! دختر خاله ی پدیده یه دونشو از بچگی داشته و الان خیلی ازش لذت می بره! منم که حسودیم میشه خفن! می خوام بعد از امتحانا روش کار کنم تا باهم حسابی رفیق شیم!
دوست جون گلم دستت درد نکنه از همراهی و اینکه من گاهی حرصت میدم شرمنده! تقصیر من نیست!! عادت ندارم زیاد!!
دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...