:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

پس از سفر نوشت!

سلام علیکم!
احوالاتهای شما؟!
خوبین انشاالله؟ می دونم که ملالی نداشتین به جز دوری من که اون هم الان رفع شد دیگه!

جای همگی خالی رفتیم به زادگاهمان و همگی را دعا کردیم و امیدواریم آقا هرآنکه مشتاق زیارتش هست را به زودی زود بطلبد.

*

*

*

1-      دیدم حالا که از اتوبوس رانی تشکر کردم، اگه از قطار رانی (یه نوع سازمانه و نه یه طعم جدید از رانی) تشکر نکنم خیلی بی انصافی کردم!

مسیر سفر ما از تهران به مشهد و بالعکس، با قطارهای تندروی پردیس بود و بسیار خوشحال بودیم که در فضایی تپل، قراره سریع و حدودا هشت ساعته برسیم مشهد. و خب حسنی که داشت این بود که چون دوقلوها هم همراهمون بودن زیاد طولانی نمیشد و زود میرسیدیم. خلاصه آقایون و خانومایی که شما باشین، ساعت 7 صبح حرکت کردیم و همه چیز خیلی خوب بود تا یکی دو ساعت بعد که کم کم هوای قطار گرم شد و بعد به شدت داغ شد و بعد هم یه هولوکاست اساسی راه افتاد و همه داشتن با روزنامه خودشون رو باد میزدن. وقتی هم به میهماندار قطار اعتراض کردیم فرمودن:«همه ی سالن ها این مشکل رو دارن! فقط که شما نیستین که!» بله! ماهم خب توجیه شدیم دیگه! وضعیت تهویه درست نشد که نشد و همه ی بچه های کوچولوی توی قطار لخت شده بودن و فقط با پوشک هاشون دیده می شدن! فکر کنم اگه چند ساعت دیگه ادامه پیدا می کرد آدم بزرگ ها هم...!!! والا!
از وضعیت آب و هوا که بگذریم، وضع اسفبار غذاش پیش میاد که دل هر جنبده ای به حالمون می سوخت از اینکه توی گرما مجبور بودیم چهار تکه ی خمیر سرخ شده رو بخوریم که واقعا وحشتناک بود. اینو واقعا می گم ها! کوکوی سبزی، کوکوی سیب زمینی، ناگت مرغ و یک تکه ماهی که همگی به یک اندازه و با یه متد سرخ شده بودن و به اندازه ی یک بند انگشت روغن روی همشون ماسیده بود! حالا فکر کنین سر ظهر ما هم به هوای غذای قطار (که دوسال پیش چلو جوجه بود) ناهار نیاوردیم و داریم به زور خودمون رو متقاعد می کنیم که بخوریم! من اولین تکه رو که خوردم احساس کردم اتفاقی شبیه استفراغ برعکس افتاده! (گلاب به روتون دیگه)!

تازه از تمام آبسرد کن های سالن ها هم آب داغ بیرون میومد!

دیگه هوار همه ی مسافرا در اومد و غذاهامون رو به صورت بسته بندی ریختیم توی سطل زباله. وقتی هم که با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدیم مشهد، همگی رفتیم اعتراض و حاصل این اعتراض این بود که تمام هزینه ی بلیت منهای پول غذا رو بهمون برگردوندن! تازه احساس می کردن که خیلی هم لطف فرمودن که 9 ساعت ما رو توی اون کوره ی آدم پزی زجر دادن!

خلاصه که خواستم بدین وسیله از مسئولین قطار های سیمرغ و غزال و پردیس و سایر مخلفات و مزخرفات مراتب ویجه (!!) تشکر و احترام رو به عمل بیارم و سلام گرمی خدمت والده و همشیره شون داشته باشم! دمم گرم!

*

*

*

2- شب شهادت حضرت امام موسی کاظم (ع) برای اولین بار دوقلوها رو بردیم حرم اما رضا(ع).

بعد توی جمعیت بسیار زیادی که اونجا بودن، دیدیم یه آقای میانسالی یه ظرف غذا دستشه که مشخص بود از آشپزخانه ی حضرت به عنوان تبرک گرفته. خانومی هم از اون آقا خواست که کمی از نون روی غذا رو به عنوان تبرک بده تا بدیم دست بچه ها. آقاهه ظرف غذاشو محکم بغل کرد و گفت:«خودم خریدم بهتون نمیدم»!!!

*

*

*

3- یه شب ساعت 12 به همراه دوتا از دختر عموها و خواهری خودم به اتفاق پسر عمو رفتیم طرقبه جهت گردش و تفریح و هله هوله خوری! حالا بماند که چقدر خوش گذشت و خندیدیم و انواع هله هوله های بی ربط خوردیم و گپ زدیم و این حرفها، به علت رانندگی وحشتناک پسرعمو، در راه برگشت کلی دعواش کردم و گفتم:«نه کمربند می بندی، نه سرعت رو رعایت می کنی، فلکه ها رو که خلاف میری، آخه اینم شد طرز رانندگی؟» پسر عمو یه نگاهی کرد و گفت:«ماهی خانوم اینجا اگه کمربند ببندی و راهنما بزنی و به راننده های دیگه راه بدی، سوژه خنده می شی اساسی!». بعله! وضعیت رانندگی در شهر مشهد بسیار ترسناک، دلخراش و دلهره آوره و ما تا روز آخر، هرجایی که می خواستیم بریم از ترس به صندلی ها میخکوب می شدیم!

قبل از اینکه برگردیم خونه، پسر عموی گل ما رفت که برامون دوغ آبعلی بگیره و بیاره، ماشین رو نزدیک یه رودخونه ی کوچولو پارک کرد و من و خواهری هم که عاشق صدای آب هستیم، پیاده شدیم و قدم می زدیم و از سرمای هوا و صدای آب و جیرجیرک ها لذت می بردیم.

یهو یه پسر نوجوان با یه دسته فال اومد طرفمون و اصرار کرد که فال بخریم ازش. منم دست کردم توی کیفم و اسکناس رو گرفتم سمتش. اونم دسته ای  از پاکت های فال رو گرفت جلوی من تا یکیش رو بردارم. همینطور که بر میداشتم پرسیدم :

-          مدرسه هم میری؟

-          نه، شاغلم

-          شغلت چیه؟

-          ویندوز نصب می کنم!

-          آفرین پس به کامپیوتر هم واردی؟

-          نه خانوم، کمک بابام در و پنجره برای خونه ها نصب می کنم!!

-          ...!!!

*

*

*

4- بدین وسیله شهادت بانوی بزرگوار، محبوب قلوب ایرانیان، «بانو یوها» رو خدمت تمامی ارادتمندان خاندان بزرگ جومونگ اینا تسلیت عرض می نماییم. باشد که بقای عمر حضرت جومونگ، بانو سویا و شازده یوری باشد.

در این قسمت از سریال جومونگ (که به دلیل جومونگی بودن خانواده ی خودم و عموی گرامی مجبور به همراهی و تماشای این سریال وزین گشتیم) دیدیم که جومونگ چقدر خالصانه به درگاه پروردگار خویش عبادت می کرد و از وی طلب یاری می نمود. در همین بخش از «الهی نامه ی جومونگ» دیدیم که:

« و کارگردان هر که را که بخواهد از شر امپراتور ایمن می دارد، آیا عبرت نمیگیرید ای قوم ستمکار؟؟!»

*

*

*

5-

- من به انتهای معرفت رسیدم...

- احسنت! مستقیم بیا اولین کوچه سمت راست پلاک 18!

*

*

*

مکان: اصفهان – یک سطل زباله در پارک باغ غدیر

زمان : حدود یک ماه پیش!

( ببینین بچه ها! حتی من شماره ش رو شطرنجی نگردم! بازم بگین ماهی خانوم خسیسه! زنگ بزنین ایشالا که بختتون باز می شه!) 

 

*

*

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...

نظرات 80 + ارسال نظر
شیاف شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ http://shiyaf.blogfa.com

ماهی بیا که به روزم !!

آرش شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.setarehbaran.mihanblog.com

▒▒▒▒▒▒█▓▓█▒██▓▓▓██▒█▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓█▓▓▓▓▓▓▓█▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓█▓▓▓▓▓▓█▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓██▓▓▓▓▓██▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒█▓█▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒███▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒▒█▒▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▒▒▒▒▒▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓███▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓█▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓█▓▓▓█
▒▒██▓▓▓█▓▒▒▒██▒██▒▒▒▓█▓▓▓██
▒█▓▓▓▓█▓▓▒▒█▓▓█▓▓█▒▒▓▓█▓▓▓▓█
█▓██▓▓█▓▒▒▒█▓▓▓▓▓█▒▒▒▓█▓▓██▓█
█▓▓▓▓█▓▓▒▒▒▒█▓▓▓█▒▒▒▒▓▓█▓▓▓▓█
▒█▓▓▓█▓▓▒▒▒▒▒█▓█▒▒▒▒▒▓▓█▓▓▓█
▒▒████▓▓▒▒▒▒▒▒█▒▒▒▒▒▒▓▓████
▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒████▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓████
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█

inموریx شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...یه مدتی وقت نمیشد بیام به وبلاگ دوستان سر بزنم....الان این وقت بدست اومد که بیام پستهای جدید رو بخونم. امید دارم که همیشه سلامت و شاد باشین...[لبخند]

پدرام یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ق.ظ

سلام
با وبلاگت کلی حال کردم، خیلی باحال مینویسی. ایشالا که خودتم باحالی
موفق باشی خانومی

سلام
ممنون
شاد باشی

گیله لوی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ق.ظ http://siftaal.wordpress.com

سلام
یه وبلاگ ساختم تو ورد پرس انگلیسی
نامش هست سیفتال (زنبور)
چون اونجا نمیشه با واژه های فارسی نوشت....
هم نوشته های فارسی و هم نوشته های گیلکی رو با خط انگلیسی می نویسم
کنار تیتر، توی () می نویسم (فارسی) یا (گیلکی)
پیشم بیاین
اگه می شه نشانی تازه من رو ذخیره کنین[خجالت]

سلام گلم
مبارکه!
اومدم!

خلاف جهت عقربه های ساعت یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ب.ظ http://ccw-ccw.persianblog.ir

لیسانس گرفتی؟
من نمیدونستم ۲۳ سالته ...
خوب حالا که چی مثلا؟
۳ سال از من کوچیکتری ولی یه ترم از من زودتر لیسانس گرفتی... آخه این رسمشه؟
منم بچه ی آخرم مثه تو...
الهی من جیگر این شکلک های اینجا رو بخورم...
جاااااااااااااااااااااااااااان
خوب خانم خانما دیگه چه خبر؟ از اون کلاه ها هم گذاشتی سرت؟
همشهری جونم فعلا خدافظی...

قابل شما رو نداره!
تازه شم من پارسال فارغ التحصیل شدم! نیگا نکن امسال رفتم دنبال کارای مدرکم! یه سال بود که حسش نبود برادر!
خب تو هم درستو بخون تا زودی بهت از اینا بدن!
انقده خوشگلهههههههه!!!:دی
منم بچه ی آخرم مثه تو!:دی
شکلکهای اینجا هم شما رو می خورن!
جووووووون؟؟
خبر خاصی نیست! نه کلاه سرم نرفته هنوز!
خدافظ همشهری!

مشق شاعرانه یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ http://mashgheshaerane.persianblog.ir/

سلام
تبریک عرض میکنم
با غزلی کوتاه بروزم
منتظر حضور تان هستم
یاعلی

★  ‏‏ستاره سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:28 ق.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/



ناشی از اثرات بیماری اجنوی هاساونم از نوع A نگی خوکی حرامه/

حالا تو حساب کن:

دیروز سرما خودم رفتم دکتر((هوای بیمارستان گرم و بعد به شدت داغ و بعد هم یه هولوکاست اساسی و همه داشتن با روزنامه خودشون رو باد میزدن. )) اونوقت من یه اُوِر پوشیدم دارم عین نانسی عجرممیلرزم گفتم :آقا من فک کنم آنفولانزای خوکی گرفتم اجازه بدید من زودتر برم داخل
یارو گفت:((همه اینا اینجا این مشکل رو دارن! فقط که شما نیستین که!» بله! ماهم خب توجیه شدیم دیگه! ))
فک کنم دیروز همه تو قم آنفولانزای خوکی داشتن
خلاصه رفتیم داخل / دکتر ده تا سوال ازم پرسید :من همش گفتم: نه!
بعد گفتم آقای دکتر حالا ما خوکیدیم یا نه
دکتر گفت:چی چی دی
خلاصه بعد متوجه شدیم تو قم همه خوکیدن به جز من ((زرشک))

سعید کوچولو سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:11 ب.ظ http://skoochooloo.persianblog.ir/

ایول
ایول
ماهی خانم
ایول
مبارکه
الهی با سلامتی استفاده کنی و نذاری گوشه تاقچه که خاک بگیره
راستی حالا ما فارسی حرف می زنیم، احساس بدی بهت نمیده!!!
ااگه این چند وقت نبودم نذاری رو حساب بی معرفتیا
راستی به اون شماره هه زنگ زدم!!!!
دارم همسر ایده الم رو پیدا می کنم!!!
عکس باحالی بود
بیشتر میام
د د *

سلام رفیق
ممنون
نه دیگه خب هم ترجمه می کنم هم تدریس زبان! دیگه تاقچه ماقچه خبری نیس!
همسرت اگه واقعا ایده ال بود بگو منم بزنگم!
پوسیدم تو خونه ی بابام!:دی
شاد باشی دوست خوبم

گمشده سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

سلااااااااااااااام
خوبی
تبریک
و دیگر هیچ

دلم برای این سلااااام ها یه ریزه شده بود!

lovelyboy چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ http://nokhostvazir.blogfa.com

سلام خوش به حالت بابا من با این افتضاحی که تو کاردانی به بار اوردم (سه ترم:۳۸ واحد پاس)فک نکنم ۵۰ سالگی لیسانس بگیرمالبته من روزانه درس میخونم. به منم سر بزن خوشحال میشم نظرتو در مورد وبم بدونم

سلام
نه ایشالا که حل میشه
غصه شو نخور!

★ستاره چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام ماهی گلی
نخوکیذم اما آپیدم

دهه این خوک چیه گیر دادی بهش!
حالا انقد بگو تا یکیمون بخوکیم!
جیگرتو!

این داستان واقعیست(خانم آ) چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام ماهی جونم...
والله بالله خدا رو خوش نمیاد این جماعت رو منتظر بزاری...منتظر آپتیم عزییییییزم...
دلمون بسی تنگولیده (بازم اینجا بوس نداره) می گم به کجا باید درخواست بدیم چند تا آیکون اینجا اضافه کنن

سلام عزیزم
چشم قول میدم بیام آپ کنم
آخه الان تهرانم خونه ی خواهرم
وقت آپ نیس خواهر جان!
تو خودت بوس سرخودی عسلللللللل!!
به مدیران بلاگ اسکای بگو ما بخوایم این ماهی خانومتونو ببوسیم چیکار باید بکنیم؟!:دی
شاد باشی عزیزم
دوستت دارم گلم

بی بی جان چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:18 ب.ظ http://alpha-5.blogsky.com/

ننه جان
مبارکا باشه. دکتر شدی. خاسوم شیرنی بیارم اما هرچی گشتوم کله قند پیدا نکردوم. همه اش قند حبه ای بود. روم سیاه. راسی برییه چی زیر دکتر شدنت جا برییه احضار نظر نه هشتی.

خیلی مخلصیم بی بی جون!
ممنون!
ما هرچی داریم از دعاهای خیر شما و قرآن زیر چارقد شماس
شماها برکت زندگی های ما هستین
ممنونم که اومدین خودتون کله قندین ااااااااااااین هوااااااا!!
دوستتون دارم
شاد با شید

هادی میررحیمی چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام ماهی جان
چطوری گله؟خانواده خوبن؟دلم براتون تنگشده نمیدونم چرا دیگه دوسم نداری؟
کجایی؟چی کار میکنی؟فوق نمیخونی؟
خیلی با حالی .یادی هم از ما بکن دوست قدیمی
ممنونم
بوس

سلام
ممنون
شما خوبین؟
دل خیلی ها برای من تنگ میشه این که دلیل نمیشه!
فوق هم نمیخونم این هزار و شونصد بار!
ممنون اومدی
شاد باشید

اجادسا پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ http://ajadesa.blogsky.com

دلدار پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ق.ظ http://delldarr.persianblog.ir/

حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است ، .........

محمد پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ق.ظ http://harir.blogsky.com

زیارتکم مقبول! اجرکم عند اله

احمدرضا شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.a-r-k.cov.ir

هابولا

احمدرضا شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.a-r-k.cov.ir

خجالت بکش ! آپ کن دیگه

به شما یاد ندادن با کودک زیر هفت سال اینجوری حرف نزنی؟!

نوژن شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://nojan20.blogfa.com

سلااااااااااااام خاله ماهی جووونم خوبی خیلی دلم واست تنگیده بود مسافرت خوش گذشت؟؟؟؟؟ دوقلوها خوب بودن؟؟؟ این دفعه سفر بیائید شمال خیلی بهتون خوش میگذره البته یکی دو هفته هست خیلی اینجا سرد شده خاله عزیزم می بینی مامان بابام منو به نت نمی ارن دسته گلت رو تو کامنتم دیدم وووی که چقدر خوشحال شدم زودی دویدم اومدم پیشت بازم بیا پیشم دوستت دارم قد یه دنیا خاله جونم. بای بوس بوس بوس

یه کوچولو و اقاییش شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:43 ب.ظ http://yekocholoo.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون میشم در نظر سنجی موضوع وبلاگم شرکت کنی؟
منتظر حضور سبزت هستم
روزهات طلایی

آمد یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ق.ظ http://www.amedth.persianblog.ir

چه تبلیغ مدرنی برای همسر پیدا کردن تو مغزش بوده که پیاده کرده

داستان زندگی خانم آ(این داستات واقع یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام به روی ماهت ماهی جونم....
اومده بودی تهران و بهم یه خبر ندادی[ناراحت][گریه]
خوب اون موقع من اومدم اصفهان بهت خبر ندادم علت داشت...چون اون موقع اصلا وبلاگی نداشتم که دوست گلی به نام ماهی جونم داشته باشم...
راستی ....دودو و پسرداییم اون وقت چه ربطی به هم دارن [خنده]
لطف کردی بهم سر زدی قربونت برم...
چشمامون به در سفید شد از بس هی اومدیم وبلاگت منتظر موندیم آپ کنی قربونت برم....
در مورد عکسا قابلی نداره...چشمات قشنگ می بیینن....
برات بهترینها رو آرزو دارم و می دوستم به شدت....
[بغل][ماچ]

سلام خانومی گلم
قربونت برم چند روز قبل از اومدنم اینترنتمون قطع شدو من دسترسی دیگه ای بهت نداشتم و متاسفانه نشد بهت خبر بدم گلم. ضمنا سفرم یک روزه بود یعنی من فقط جمعه رو تهران بودم.
تو دودو و پسرداییت رو بیار پیش من٬ ربطش با خودم!
می خوام از دودو بخوام که از مادرش بخواد(!) که برام یه همسر ایده آل پیدا کنه یه چیزی تو مایه های پسرش!
پسرداییتم که عزیز ما هستن...!!!:دی
چشم قول میدم آپ کنم!
فدات شم گلم
بوس بوس

yaser یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ http://worldit-ict.blogfa.com

از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی
از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد
فرمود: لازم نیست، روحش سالم است، جسم هم که موقت است

از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست، آموختنی است


گفتم: مرا خوشبخت کن
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند
فرمود: رنج از دلبستگیهای دنیایی جدا و به من نزدیکترت میکند


از او خواستم روحم را رشد دهد
فرمود: نه، تو خودت باید رشد کنی
من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم
فرمود: برای این کار من به تو «زندگی» داده ام

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم دیگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد
وبلاگتون زیباست خسته نباشی

جانان یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ب.ظ http://asheghanehayejanan.mihanblog.co

میتونم به عنوان اولین دوست وبلاگیم.لینکتون کنم؟

بله عزیزم چرا که نه؟
خوشحال میشم گلم

عالی پیام (هالو) دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ق.ظ http://www.mr-halloo.persianblog.ir

درود و تبریک
ما شیرینی میخایم یالا

تشکر فراوان استاد
تشریف بیارید در خدمتیم.

قیس داور دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.qaisdawar.blogfa.com

سلام نازنینا[گل][گل]

ممنون که بهم سرزدی
و ممنون زیاد بابت اینکه به جشن تولدم اومدی
و ها پوزش میخام ازینکه خانه ام سرد بود

ببخشید من نبودم

بازم بیا [گل][گل]

[گل][گل]خدا حافظ[گل][گل]

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

ببین ما که مشهد زندگی می کنیم چی از دست آدماش می کشیم
البته همکه جا خوب و بد داره/ ما خوبشیم

بابایی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

چه بامزه... به مامانی هم نشون دادم عکس رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد