:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

اگر شوهر آدم برنامه نویس باشد ...(یلدا مبارک)

سلام به همه ی شما دوستای گل و نازنینم. امیدوارم همگی شاداب و سرحال باشین. از همه ی شمایی که اومدین و اظهار لطف کردین بسیار ممنونم و خیلی عذر میخوام که به کامنت های مهربانانه ی شما پاسخی ندادم و تنها دلیلشم این بود که پست قبلیم رو اصلا دوستش نداشتم! دیگه هم سعی میکنم از اتفاقات ناراحت کننده اینجا ننویسم اما اون روزی که اون مطلب رو مینوشتم واقعا احساس وحشتناکی داشتم...

هنوز اون آقای قاتل و همدستاش دستگیر نشدن. هنوز اینجا همه نگران امنیت اخلاقی مردم هستند.هنوز پوشیدن چکمه های بلند روی شلوار لی و پالتوهای کوتاه جنایت آمیزتر از کشته شدن توریست فرانسوی جوان و زخمی شدن همسرش و کشته شدن دهها نفر دیگه ست. هنوز دادستان کل کشور دستورات اکید به دستگیری آقای قاتل میده و هنوز نیروی انتظامی به مردم میگه که نگران نباشن چیز مهمی نیست!!!  بگذریم...

توی گشت و گذار اینترتی، به مطلب طنز جالبی برخوردم توی سایت آوای آزاد که با اجازه ی بزرگترا کش رفتم و براتون میذارم. امیدوارم خوشتون بیاد...

***********************************************************

شوهر :سلام،من Log in کردم.

زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟

شوهر : Bad command or File name.

زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!

شوهر : Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.

زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟

شوهر : File in Use, Read only, Try after some Time.

زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.

شوهر : Sharing Violation, Access Denied.

زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.

شوهر : Data Type Mismatch.

زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.

شوهر : By Default.

زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.

شوهر : Hard Disk Full.

زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟

شوهر : Unknown Virus Detected.

زن: خب مادرم چی؟

شوهر : Unrecoverable Error.

زن: و رابطه تو با رئیست؟

شوهر : The only User with Write Permission.

زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟

شوهر : Too Many Parameters.

زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.

شوهر : Program Performed Illegal Operation, It will be Closed.

زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!

شوهر : Close all Programs and Logout for another User.

زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.

شوهر : It’s now Safe to Turn off your Computer.

منبع: سایت آوای آزاد

 

 yalda

ضمنا منم به همه ی شما دوستای گلم شب یلدا رو تبریک میگم... ایشالا که به همتون خوش بگذره. ماهم که خونه ی خاله کوچیکه جمع میشیم فردا شب...

 

yaldaa

 

 

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا بعد...

 

قاتل زنجیره ای...

سلام...

شهرمون دیگه امن نیست...همه میترسیم...

اون قاتل جانی از خدا بی خبر هر روز داره توی شهرمون آدم میکشه... دیروز سر کلاس بودیم که خبر دادن یه دانشجو رو کشته... همه حالت تهوع داشتیم از ترس و چندش... توی این یه هفته بیشتر از ده نفر رو کشته... شهرمون بوی گند مرگ رو گرفته، مرگی که نه به دست واسطه ی خدا، که به دست گماشته ی شیطان صورت میگیره. شهر مرده، آدما می ترسن از خونه هاشون بیان بیرون. دانشگاه پر پلیسه یعنی همه جا پرشده از افراد نیروی انتظامی اما نمیدونم چرا؟!! نمیدونیم چرا هیچ کاری نمیکنن.  بسنده کردن به پخش کردن عکس این نامرد جانی و تعیین کردن جایزه ای که بعضیا میگن 17 میلیون و بعضیا میگن یه سمند. اما جالبه بدونید که هنوزم حواسشون جمع موهای دخترا و لباسهای پسرا هست.هنوزم بسیج شدن که نکنه امنیت اخلاقی به خطر بیفته حالا امنیت جانی؟!!بماند... امروز میترسیدم برم دانشگاه، مدام زنگ میزنم به داداشم ازش سراغ میگیرم. خیلی سخته که امنیت و آرامش ذهنی نداشته باشی و از خونه بری بیرون، خیلی سخته که ندونی زنده برمیگردی خونه یا نه... یه زن و شوهر جوون، دوتا سرباز نیروی انتظامی، یه دانشجو و چند نفر دیگه... فقط خدا باید کمک کنه وگرنه...

تا اطلاع ثانوی نوشته ی بالای وبلاگمو ندیده بگیرید...

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشید تا بعد...

 

روز دانشجو + مرگ های عجیب تاریخ!

سلام به همه ی دوستای گل و نازنینم

امیدوارم همگی سالم و شاد باشین.

یه خبر عالی دارم براتون و اونم اینکه الهام به طرز معجزه آسایی برگشت و الآن هم خونه ی خودشونه! البته تا سه ماه باید با ویلچر حرکت کنه و سرشم پر از دوا و پانسمانه ولی باور نکردنی حالش خوبه! خدارو شکر و از همه تون که جویای حالش بودین و براش دعا کردین ممنونم. امیدوارم همیشه شاد باشین و هرگز پاتونو توی بیمارستان نذارین...

اینم اس ام اس پدیده خانوم :

دست آویز بیگانه! ناآگاه فریب خورده! ای مخل امنیت جامعه! شرور! جاسوس! اوباش! دانشجو! روزت مبارک!!!

بله به این ترتیب منم روز دانشجو رو به همه ی دوستای گلم که دانشجو هستن یا بعدا میخوان بشن یا قبلا بودن تبریک میگم!!

*******************************************************

عجیب ترین مرگ های تاریخ

امروزه انسان با توجه به پیشرفت تکنولوژی توانسته پاسخ بسیاری از سوالات خود را به دست آورد. اما یکی از مواردی که هنوز در پرده ابهام قرار دارد و سوالات بسیاری را در اذهان پیر و جوان و در واقع همه انسان ها به وجود می آورد پدیده «مرگ» است. حتما شما هم این ضرب المثل قدیمی و معروف را شنیده اید که «مرگ شتری است که در خانه همه می خوابد.» در این مطلب اصلا قرار نیست مرگ را از منظر فلسفی و یا عرفانی مورد بررسی قرار دهیم بلکه قرار است عجیب ترین و شگفت آورترین مرگ ها را که در طول تاریخ برای افراد مختلف رخ داده بیان کنیم:

آرنولد بنت: داستان نویس انگلیسی(1867،1931) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

آگاتوکلس
خودکامه سراکیوز( 361، 289 ق.م)
در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

آلن پینکرتون
موسس آژانس کارآگاهی آمریکا( 1819، 1884)
هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

آیزادورا دانکن
رقاص آمریکایی( 1878، 1927)
هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

اسکندر کبیرپادشاه مقدونی
( 356 ،323 ق.م)
به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

الکساندرپادشاه یونان
( 893،1 1920)
یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وی
نمایشنامه نویس انگلیسی( 1652، 1685) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!


تامس می
مورخ انگلیسی( 595،1 1650) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.


جان وینسون
ماجرا جوی بریتانیا( 1557، 1629) وی در 72 سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.


جروم ناپلئون بناپارت
آخرین بناپارت آمریکایی( 1878، 1945) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

جورج دوک کلارنس انگلیسی( 1449،1478)
به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

جیمز داگلاس ارل مورتون(1525،1581)
بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

رودولفونی یرو ژنرال مکزیکی( 1880، 1917)
اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
زئوکسیس نقاش یونان( قرن پنجم ق.م)
به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

ژراردونرالن ویسنده فرانسوی( 1808 ،1855)
با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

فرانسیس بیکن(1561،1626)
براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.
فالک فیتز وارن چهارم بارون انگلیسی( 1230، 1264
) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

کلادیوس اول امپراتور روم( 54 ب م. 10 ق.م)
با یک پر آغشته به سم خفه شد.

کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ(1860، 1895)
این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

گریگوری یفیموویچ راسپوتین(1871،1916)
وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

لایونل جانسن شاعر انگلیسی( 1867 ،1902)
از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

لنگی کالیرکلکسیونر آمریکایی( 1886،1947)
در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

مارکوس لیسینیوس کراسوس سیاستمدار رومی( 115، 53 ق.م
) این رهبر بدنام رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

هنری اول پادشاه انگلیسی( 1068،1135)
در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
یوسف اشماعیلوکشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.

دوستتون دارم مواظب خودتون باشین تا بعد...

همه ی فرزندان من!

 

سلام به همه ی شما دوستای گل و دوست داشتنی خودخودم!

امیدوارم همگی سلامت و شاداب باشین .

از اینکه برای الهام-دخترداییم- آرزوی سلامتی کرده بودین بسیار ممنونم و با خوشحالی بهتون خبر میدم که بهبودی نسبی حاصل شده ولی هنوز توی آی سی یو نگهش داشتن.

بازم برای همه ی مریضا دعا کنیم...

********************************

در کمال حیرت و گرد شدن چشم و چار و دهان و غیره! در روز پنج شنبه نمیدونم چندم آذر همین امسال که بشه پنج شنبه ی هفته ی پیش، توی اتاق مشغول بازی با گوشی بدبختم بودم که سروصدای آبجی خانوم و آقا داداش بلند شده بود. می شنیدم که در مورد یه چیزی حرف میزدن و غش غش می خندیدن! منم که دیدم حقم داره ضایع میشه مثل اسب یورتمه رفتم و کاغذی که توی دستشون بود رو قاپیدم!(خواهر نمونه!!) اگه گفتین چی بود؟!!! یه برگ روزنامه ی نیازمندیها یا نیازمندیهای روزنامه!

انگشت آبجی نشونه رفت روی این آگهی که در نوع خودش شاهکار به حساب میومد! درجا دادم دوست جون براتون اسکن کنه!

 

بدون شرح!!! (نیازمندیهای نسل فردا – پنجشنبه 8/9/1386)

agahi

 

 

خب! امروز تصمیم گرفتم عکس این دوتا بچه های گلمو براتون بذارم تا ببینین چقدر نازن! من دوتا پنبه دارم که البته این اسمو مامانم بهشون داده! (همستر!!)
این یکی حنا خانومه!

 

hana

 

توی این عکس براش یه رشته ماکارونی گرفتم تا نوش جونش کنه:

 

hana2

این دوتاهم دوقلوهای سابقم هستن که الآن از سرنوشتشون خبری ندارم!! ما دادیمشون برای ازدواج!!!

 

2gholoo

اینم پسر گلمه که از تهران اومده! در شکل زیر،اندازش با یه تخم مرغ مقایسه شده :

 

pesari

 

اینم کاسکو ی پدیده، طوطی وراج و وحشی که من عاشقشم! با اینکه چندین دفعه تاحالا آماج نوک زدن ها و گازگرفتنهای وحشیانش شدم،(به قول نگار بهش میگه جوجه ی جانی!!) اما بازم مثل بچه های خودم دوستش دارم:

 

kasko

در غور و تفحص و گشت و گذار در کیف سرکارخانم پدیده، به صحنه ی جالبی رسیدم که بد نیست شما هم ببینید: (شایان ذکر است که این شیئ، متعلق به سلف غذاخوری دانشگاه بوده و اینکه توی کیف ایشون چیکار میکرده یه سوال بزرگه-هرکی به دوست نازنین من بگه کلاغ باهاش برخورد حقوقی میکنم!!)

 

kif

خب، اینم از پست عکسباران ما!

پ.ن:امروز که کلاسمون تموم شد و توی دانشگاه منتظر اتوبوس بودیم٬ هوا بس ناجوانمردانه یخ بود! پدیده هم درحالیکه میلرزید مارو به هم نزدیک کرد و گفت:«بیاین دورهم جمع شیم مثل پنگوئن ها تا سردمون نشه!!»

دوستتون دارم،مواظب خودتون باشین، التماس دعا...

 

 

 

 

 

 

 

برچشم بد لعنت!

دوستای گلم سلام

امیدوارم همتون شاداب و سرحال باشین.

هفته ی گذشته، یکی از سخت ترین دوران زندگیمو گذروندم.

الهام، دختر دایی همسن خودم که از لحاظ ظاهر و رفتار خیلی شبیه هم هستیم، از طبقه ی سوم یک مجتمع تجاری معروف توی اصفهان(جشنواره)، سقوط کرد و متاسفانه با سر روی زمین افتاد و سه روز توی کما بود تا بالاخره به هوش اومد و بعد از ۵-۶ تا عمل جراحی که روی مغز و جمجمه اش انجام دادن، حالا داره کم کم میره رو به بهبودی...

خیلی گریه کردم، خیلی غصه خوردم، خیلی بی تابی کردم، خیلی با خدا دعوا کردم، و از همه ی اینها نتیجه گرفتم که مقاوم بودن چقدر سخته...

الهی که هیچوقت مجبور نشین برین پشت در آی سی یو و برای دیدن عزیزتون التماس کنین و آخرشم بی نتیجه و دست خالی، با چشم گریون برگردین... الهی که هیچوقت نابود شدن یه پدر و مادر و سه تا خواهر بهت زده رو پشت درای بیمارستان نبینین... الهی که هیچوقت بینی هاتون به بوی بیمارستان عادت نکنه... الهی هیچوقت تو هول و هراس این نباشین که:«یعنی میشه یه بار دیگه زنده ببینمش؟!»  ... الهی که...

خیلی سخت بود، خیلی... خیلی دردناک بود برام و تاحالا یه همچین تجربه ای توی زندگیم نداشتم و امیدوارم دیگه هیچوقت نه من، نه هیچکسی این حوادث دردناک رو تجربه نکنه...

از دوستای گلم، پدیده، نگار و زهره و خانواده هاشون که برای الهاممون خیلی دعا کردن، از دوستای خوبم آقای مجد ٬ محسن ٬ آرش  و محمد که در جریان بودن و مدام پیگیری و احوالپرسی میکردن ممنونم و از همه ی شما دوستای گلم که بهتون چیزی نگفتم که ناراحت نشین، درخواست میکنم واسه سلامتی همه ی مریضا و الهام ما هم دعا کنید ...

ان شا الله خودتون و خانواده های نازنینتون همیشه سالم و شاداب و سرحال باشید.

************************

§  لوکیشن: پارکینگ دانشگاه - زمان دوشنبه ی هفته ای که گذشت!

صبح دوشنبه باهم قرار داشتیم تا کنفرانس گروهیمونو برای سه شنبه بعد از ظهر تمرین کنیم. تمرین (که البته بخش عظیمیش به شوخی و خنده گذشت) بعد از ظهر تموم شد. پدیده رفت برای کلاس تربیت بدنی و من و زهره و نگار رفتیم توی پارکینگ که دیدیم..........!!!!!!! به به! زهره خانوم ماشینشو کنار یه چاله ی بزرگی که معلوم نیست به چه علتی مدتهاست نزدیک ورودی پارکینگ حفر کردن گذاشته و راه خروج ماشینهایی که توی پارکینگ بودن رو بسته!(راننده ی نمونه ی خاور میانه!زهره شوماخر!!!)

ملت هم نامردی نکردن و دوتا از لاستیکای ماشین این اسوه ی فلاکت رو پنچر کرده بودن! حالا هیچکدوممونم جرأت نداشتیم بریم سراغ ماشین چون همه کمین کرده بودن تا این راننده ی ناشی رو قطعه قطعه کنن! سرانجام زهره رفت توی ماشین و من و نگار شروع کردیم به غلط کردن در برابر انسانهای شریفی که معطل شده بودن از صبح!

زهره جان چشم نخوری!

panchar

 

 

 

§ لوکیشن:از خونه تا کلاس روش تدریس- زمان یکشنبه همین هفته!

صبح که بسیار دیر از رختخواب کنده شدم (حدود ساعت 10) دیدم برق قطع شده!

با قیافه ی خواب آلود رفتم یه چیزی پیدا کنم بخورم که دیدم آب هم قطع شده!!

عصبانی و بداخلاق و خواب آلود، رفتم کز کردم تو اتاقم . گوشی بینوام رو گرفتم دستم، زل زدم تو چشماش، اونم زل زد تو چشمام! از نگاه معصومانه ش خوندم که داره میگه:« آخه تنبل خانوم! می مردی همون دیشب منو شارژ میکردی؟!!» چی داشتم که بهش بگم؟!! پاشدم شال و کلاه کردم رفتم دانشگاه. توی راه یادم افتاده شارژرمو با خودم نیاورم! تا رسیدیم توی کلاس تحقیقات محلی رو شروع کردم که ببینم کسی شارژر سونی اریکسون داره یا نه، اما دریغ... خدا سروکار هیچ جنبده ای رو به این بچه های کلاس ما نندازه! استاد سرگرم درس دادن بود که من به زهره گفتم یه بار دیگه از بچه ها بپرسه شارژر دارن یا نه! گفتم شاید یکی داشته باشه اما روش نشه بگه!!! درجا استاد دستگیرم کرد و خطاب به من و زهره گفت:«بحث شما سر چیه؟!!» من گفتم:«هیچی استاد!راجع به درس بود!» فرمودن:«خب بگید تا اگه بتونم کمکتون کنم!!» منم بی رودربایستی گفتم:«اگه شارژر سونی اریکسون خدمتتون هست لطف کنید!!»----- انفجار کلاس!

 

§ لوکیشن: تریای دانشکده(در ابعاد سه در دو متر!!)

یه دختر خانومی که قراره با شخصیت بشه! واسه ی خودش و دوستش چایی خریده بود و میخواست از تریا بره بیرون. تریا همیشه شلوغه چون فضای خیلی کوچیکی داره.ماهم رفته بودیم یه چیزی بگیریم و برگردیم. دختره تا رسید نزدیک من دستش لرزید و یه کم از لیوان چاییش ریخت رو من! من طفلکی هم هیچی نگفتم و سریع لباسم رو از دستم جدا کردم! دختره هم به جای عذر خواهی آستینمو که هنوز داغ داغ بود چسبوند به دستم و گفت:«خوبه حالا یه ذره اش ریخت!!» جیغم رفت هوا!!
خب سوختم آخه!!!

 

§ پدیده سرکلاس ترجمه ی نوار و فیلم، داشت به ترجمه ش ور میرفت. بعد با قیافه ای شبیه علامت سوال رو به من کرد و پرسید:« اینو درست نوشتم؟!!»

فکر میکنید چی دیدم؟!! یک اثر هنری از یک کودک پیش دبستانی و نه از یک دانشجوی ترم هفتم و سال آخر زبان انگلیسی!!

نوشته بود : " زندگی شان را در سلح بگذرانند!!! "

بله! کاملا درست متوجه شدید! دختر گلمون کلمه ی " صلح " رو به صورت بالا هنرنمایی کرده بودن! وقتی هم که درستشو بهش گفتم با چهره ای کاملا فیلسوفانه گفت:« هان! گفتم یه جوریه ها!!»

البته این نه اولین بار بود که ایشون به صورت املایی غلط کرد و نه آخرین بار!!

کلا پدیده با صحیح نوشتن ساده ترین کلمات هم مشکل داره! برای مثال:

" توسعه " رو به صورت "توسیع!!" نوشته بود که اصلا جای گذشت نداره!!

پدیده جونم چشم نخوری!

 

§ با نگار داشتیم برمیگشتیم خونه، توی راه از من پرسید: « ساعت چنده؟!»

گفتم :«چهار و نیم!» با وحشت گفت:« وااااای! دیدی چی شد؟!! باید ساعت پنج قطره هامو میریختم تو چشمم، یادم رفت!!!» هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا ساعت پنج قبل از چهارونیمه!

نگار جون چشم نخوری!!

 

 

§ یکشنبه ی هفته ی پیش که از ساعت دو تا شش کلاس داشتیم، ظهر اصلا اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم.مامان قشنگمم غذامو ریخت توی یه ظرف کوچولو و گفت تا گشنه شدی بخور! منم از اتفاق سر کلاس ترجمه ی فیلم که همه مشغول تماشای فیلم بودن گشنم شد! درنتیجه درحالی که سعی میکردم استاد که در نزدیکی ما نشسته بود منو نبینه، ظرف غذامو از کیفم در آوردم!

این حرکت از چشمان تیز پدیده که در سمت چپ من و نگار که در سمت راست من نشسته بود دور نموند! و تا من شروع کردم به خوردن غذا، نگار برای خودش ریخت توی در ظرف و پدیده هم با دست پلوها رو به صورت MP3 در میاورد و میخورد!

جاتون حسابی خالی! بدجوری چسبید!

وای خدا ما چهار تارو چشم نزنن!

 

وااااااییییییی چقدر حرف زدم!!!

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، التماس دعا، تا بعد...