:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

من و نمایشگاه کتاب!

سلام!

چه عجب! من بالاخره اومدم! کجا بودم تا حالا؟!
آهااااااان!
این که من کجا بودم و الان کجام و به کجا خواهم رفت و کلاً آمدنم بهر چه بود، از سوالات همیشگی بشری بوده که هیچ کاری بهش نداریم!
فقط به این قسمت از ماجرا می پردازیم که بنده رفته بودم تهران نمایشگاه کتاب!
بعله!
این جانب نیز مانند تمامی فرهنگیان و فرهنگ دوستان و فرهنگ داران و فرهنگ فروشان و فرهنگ خران(!!)، رفتم نمایشگاه کتاب تا ببینم چی به چیه و نقل کجاس!

چهارشنه رسیدیم تهران به اتفاق مامان و رفتیم منزل خانومی اینا و دوقلوها را خوردیم و ماچیدیم و لهوندیم تا جمعه!
جمعه به همراه خانومی و دخترخاله ی با سواتمون رفتیم نمایشگاه کتاب.

واااااای که چه قیامتی بود. طبق آمار سرانگشتی ما حدود یک میلیون و شونصد و هفتاد و هوار تا متر مکعب آدم اونجا بود!!

حدود ساعت یازده رسیدیم و تا ساعت سه هم اونجا بودیم.

از گله ها و اعتراضات بگذریم که آخه بابا مگه مَچّد(!!) جای نمایشگاه کتابه و اینکه برای رسیدن به یه انتشاراتی خاص باید میرفتیم شبستان و محراب و منبر! و این واقعا باعث اعتراض و خستگی و فرسایش وقت و اعصاب بود و من هرسال به خودم قول میدم که سال آینده دیگه بیخیال نمایشگاه بشم اما مگه میشه؟!

نمایشگاه امسال هم با تمام این کمبود ها و نقص ها، برای من خاطرات خوبی هم ایجاد کرد...

بعضی از نکات جالب توجه این نمایشگاه گردی رو مرقوم می فرمایم!

************

اولین اتفاق خوب، دیدار با جناب آقای سید محمد رضا عالی پیام بود که با بدقولی ایشون از صبح به بعد از ظهر منتقل شد اما همین بدقولی باعث شد که چند دقیقه ای رو در معیت ایشون در نمایشگاه قدمی بزنیم و گپ بزنیم و چند جلد از کتابهامو هم با راهنمایی های ایشون خریدم و خلاصه بدون حضور و هیاهوی مخاطب های ایشون و به دل راحت موفق شدم از محضرشون استفاده کنم. البته این دیدار خب با هماهنگی صورت گرفت و استاد مثل همیشه دست پُر آمدند!

پنج جلد کتاب برای من هدیه آورده بودن که اینجانب از خوشحالی در هیچ قسمتی از خود نمیگنجیدم (پوست که سهل است)! و گرفتن این هدایا از دست استاد برای من افتخاری بزرگ بود.

******************* 

امسال علاوه بر کتابها، دید زدن خانومهای موجود در نمایشگاه خالی از لطف نبود! حتی برای من، دوست عزیز!!! 

****************** 

نشر چشمه هر سال محمود دولت آبادی رو به غرفه ی خودش دعوت می کنه و مخاطبین می تونن این نویسنده ی توانا رو از نزدیک ببینن. حرکت خوبیه از طرف نشر چشمه. دمشون گرم. 

***************** 

از وضعیت فوق العاده ی آنتن دهی گوشی ها در مصلای تهران که بگذریم، امسال مخابرات برای همه، یه هدیه ی ویژه داشت و اون هم پدیده ی نادر خط رو خط افتادن بود! یعنی شما به هرجا که زنگ میزنی امکان نداشت دفعه ی اول به یک جای اشتباهی وصل نشی! باز هم ممنونیم! 

**************** 

طبق معمولِ جاهای شلوغ و مخصوصا اولین جمعه ی نمایشگاه که واقعا غلغله بود، انواع مالشهای جنسی مشروع و نامشروع مثل همیشه ضمیمه ی کار بود و ما هم که حرفه ای شده ایم در خنثی کردن این حملات، به اتفاق دختر خاله م جلوی یه غرفه ایستاده بودیم و داشتیم کتابها رو میدیدم که من یک سلسله حرکات مشکوکی در قفا احساس کردم و آنچنان با خاطی برخورد کردم که فکر می کنم تا آخر عمر از نعمت پیچیده ی ازدواج که هیچ، از نعمت ساده ی دستشویی رفتن هم محروم شده باشه! دیدن قیافه ی درد کشیده  و کبود این بنده ی خدا پس از برخورد شدید گوشه ی تیز چندجلد کتاب با یکی از حساس ترین نواحی بدنش، میتونه درس عبرتی باشه برای سایر موجودات کرموی این کره ی خاکی! ها ها ها ها! وجداناً دلم خنک شد! 

*************** 

اولین چیزی که من توی نمایشگاه با ذوق شدیدی خریدمش می دونین چی بود؟!

عمراً!!

پازل 336 قطعه ای کارتون درجستجوی نمو!!! خیلی دوستش می دارم! 

************** 

طبع طنز ایرانی در جای جای نمایشگاه بارز بود و من طبق معمول به حرفهایی که بین سایر افراد رد و بدل میشد با دقت گوش می کردم و گاهی واقعا از خنده منفجر میشدم و لذت می بردم از اینکه مردم مملکت ما با اینهه مشکلات و انواع فشارهای زندگی، هنوز هم درکلامشون طنز قابل ستایشی وجود داره.

از آوردن مثال جداً معذوریم! لطفا سوال نفرمایید! 

************** 

غرفه های زیادی رو نشد سر بزنم به علت ازدحام و کتابهای بسیار زیادی رو می خواستم بخرم که فرصت اجازه نداد. موکول کردم به روزی دیگر که متاسفانه نشد و من مثل همیشه ی عمرم در حسرت کتاب های زیادی هستم! تنها چیزی که حرص و ولع و عطشی پایان ناپذیر بهش دارم کتابه! 

************* 

این هم از خریدهای من:
دوره ی دو جلدی «ابله» اثر داستایفسکی انتشارات «نگارستان کتاب»

«خاک غریب» اثر جومپا لاهیری انتشارات «ماهی»

مجموعه داستان «این یازده تا» نوشته ی ویلیام فاکنر انتشارات «ماهی»

«گزارش یک مرگ» اثر گابریل گارسیا مارکز انتشارات «ماهی»

«رویای آدم مضحک» اثر داستایفسکی انتشارات «ماهی»

«مسخ» اثر فرانتس کافکا انتشارات «نگارستان کتاب» 

و این ها هم هدایای استاد عالی پیام عزیز به اینجانب که تا آخر عمر مدیون خوبیهاشون هستم:

«جای کسی خالی است»  مجموعه اشعار ساناز رئوف

«رباعیات امین» پروفسور سید حسن امین

«ترکه و تبر» سروده های «کیوان»

«هروقت نگاه می کنم از بالا...» سروده های محمد رفیعی

«آن شب که شاه رفت» نمایشنامه ای از جناب آقای محسن دامادی.

برای اینکه بیشتر حسودیتون بشه باید بگم که استاد عالی پیام این کتاب ها رو با امضای نویسنده هاشون خطاب به شخص بنده به من هدیه دادن!! 

استاد هالو! خیلی مخلصیم! 

**********

از اونجایی که من میمیرم اگه گیر ندم به ملت، میریم که داشته باشیم:

سوال- مثلا اگه موبایل برادران اینجا شارژ بشه چی میشه؟!

جواب – ممکنه دچار «بیش شارژی» یا تغییر در «سایز» گوشی بشن!

عجببببب!!! 

 

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...

افاضه!

آنچه زور زدیم طنزمان بگیرد نشد! نیامد!
چه کنیم! مشکلات و دغدغه های زندگی مگر می گذارد آخر لامصب؟!

بر آن شدیم (بر کدام شدیم؟) تا افاضه ی خود در برابر افاضات آقای هالو را بر شما بنماییم تا دستتان بیاید که با چه ماهی همه فن حریفی طرف هستید! باشد که درس گیرید!

قال هالو (قب)*

می نیست، اگر چه آب آلبالو هست

نی نیست، اگر چه عرعر یابو هست

با پیره زنان چارده ساله بگو

گر بخت شما باز نشد، هالو هست

و ماهی خانوم فرمود:

می نیست ولی یقین بدان راهی هست
راهی که بدان به سادگی گردی مست
با  هالوی  سرزنده  و  قبراق  بگو
گر پیرزنه پایه نبود ماهی هست!!

مدیونین اگه فکر کنین ندید بدیدم! 

******** 

 

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛
ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود
پرسید:ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم   به موقع به قرارم می رسم یا نه؟
مرد روی زمین :بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴ ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱ ۳۷ هستید 

.مرد بالن سوار :شما باید مهندس باشید

مرد روی زمین :بله، از کجا فهمیدید؟؟
مرد بالن سوار :چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟
مرد روی زمین :شما باید مدیر باشید .

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند!!! 

--------------------------------------------

   

* (قب):  به قول گل آقا: قربونش برم!

*********

اینم شاهکار معماری ایرانی:  

 

و تیم قبراق و سرحال و جذاب شورای ...!!! 

فقط یه کم یواشتر حرف بزنید نفر آخر بیدار نشه!

 

راستی ۱ : 

 «مرگ پایان کبوتر نیست»

باخبر شدم دوست خوبمون نیما عموی خوبش رو از دست داده.  

تسلیت عمیق ما رو بپذیر. 

 

راستی ۲: 

دوستای خوبی که تازگی پیدا کردم و خیلی دوستشون دارم رو لینک کردم. 

هرکی احساس می کنه که من دوسش دارم(!!!) ولی لینک نشده خبر بده! 

دوستتون دارم مواظب خودتون باشین تا به زودی...