-
خبر آمد خبری در راه است!
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 23:56
در نتیجه ای-میل هایتان را چک کنید! کسانی که در گذاردن آدرس ایمیل کوتاهی کرده اید! در خماری اش بمانید! باشد که عبرت گیرید!!
-
مقام آدمی!
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 13:01
خواستم بگم به درجه ای از اجتهاد رسیدم که می تونم شادونه ای که از دستم افتاده توی کاسه ی پر از شادونه رو از بقیه تشخیص بدم! باشد که عبرت گیرید! پ.ن: گفته بودن ظرفیت و مقام آدمی بسیار بیشتر از آن است که در وصف بیاید! ما به وصف در آوردیمش! بی زحمت کامنت هارو به همراه ایمیل و آدرس وبلاگ (عزیزانی که نذاشتن) بذارین پست...
-
ظهر خون
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 00:08
سلام توی بی حوصلگی این روزای من٬ بهتره از مطالب دوستان فعال استفاده کنیم. ظهر خون - قسمت اول ظهر خون - قسمت دوم با تشکر از شیرخان عزیز که همیشه نوشته هاش از دل میاد و بدجوری به دل میشینه.. قسمت سومشم فردا خودتون توی وبلاگش بخونین من دیگه لینک نمیدم! راستی برم یه اجازه هم بگیرم بد نیست! پ.ن: از تمامی دوستان عزیزم خواهش...
-
من آمده ام!
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 12:48
از دوری تو غمین و نالان هستیم وز کرده ی خود کمی پشیمان هستیم اصلیت ما را تو اگر می پرسی از کوفه ولی مقیم تهران هستیم هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم این هفته نیا فقط ! عروسی داریم!! از جور زمانه ما شکایت داریم اندازه ی کوه و صخره حاجت داریم صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو آقا تو بیا ولی فقط...
-
اطلاعیه!!
شنبه 8 آبانماه سال 1389 22:31
-
آشغانه های من و غلام ۳
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 12:55
غلام عزیزم دلبر شیرینم آرام جانم سلام! چندیست که از شما بی خبرم اما خاطرتان آسوده، هرگز از یاد شما در لوح قلب و جانم نکاهیده ام! اگر از احوالات های اینجانبان ها خواسته باشید، فرزندانمان همگی خوبند، دوتای اولی رفته اند به کلاس اول ابتدایی ، دوتای دومی به کلاس دوم ، دوتای سومی به کلاس سوم و آخری هم که طفل شیرخواری بیش...
-
بازی وبلاگی
شنبه 17 مهرماه سال 1389 18:40
بازی یا پرسشنامه ی ساده جون! ساده ی عزیزم (مادر شوهر گرامی) منو به این بازی دعوت کرده! کی جرات داره انجام نده؟! میریم که داشته باشیم: بدترین اتفاق زندگیم؟؟ فوت آدمهایی که دوستشون داشتم(پدربزرگ و مادربزرگ ها و عمه م) خوبترین اتفاق زندگیام؟ قبولی توی دانشگاه (و معلم شدنم) بهترین تصمیم؟؟ در یک لحظه ی سرنوشت ساز، غرور...
-
به عشق ذبیح الله منصوری...
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 23:02
به همه ی کتابخوان هایی که نام گرامی ذبیح الله منصوری را تقدیس می کنند... باشد که چشممان را بازتر کنیم... بزرگمردان قدر نادیده !
-
حس خوب انتقام!
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 22:58
ساعت حدود سه بعد از ظهره و من کنار خواهر زاده ی کوچولوی نازم (ستاره) دراز کشیدیم تا بعد از یه صبح تا ظهر بازی و شیطنت٬ کمی استراحت کنیم. صدای وز وز چندش یه پشه ی گنده بک روی مخم راه میره! چندبار به روی خودم نمیارم و میگم: «ایشالا مگسه»! بسکه صداش بلند بود! یهو دیدم ستاره داره به شدت بدن کوچولوشو می خارونه! میبینم پشه...
-
آخ جووووووووون!!!
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 13:58
بالاخره منم صاحب لینکدونی گوگل ریدری شدمممممممم دست نیلوفری نازم درد نکنه که زحمتشو کشیییید حالا هرکدومتون که آپ کنید لینکتون تپل میشه و میاد بالای بقیه ی لینکها نیلوووووووییییییی!! همچنان عاااااااااااشقتم
-
محرمانه!!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 15:24
-
سه پرسش سقراط
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 00:17
مهم: دوستانی که رمز مطلب بالا به * دستشون نرسید برای این پست * کامنت بذارن. با عرض سلام و ارادت خدمت تمامی دوستان این چند روز رو از گذاشتن مطلب طنز خودداری می کنم تا ان شاالله بعد از شبهای قدر اگر کسی جایی رفت و ما توی ذهنش بودیم التماس دعای زیاد فعلا این ایمیل جالب رو که برام اومده اینجا می ذارم امیدوارم خوشتون بیاد:...
-
خارج از گود..علی کریمی
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 19:53
-
آشغانه های من و غلام ۲
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 20:52
مخلص ضعیفه! دمت گرم که یاد ما بودی و کاغذ دادی به بابای اصغر چاقوکش! کاغذ و کتلت ها رسید اما این اصغر پدرسگ نصف کتلت ها رو ریخته بود توی خندق بلا و همه ش نصفش به ما رسید! ولش کن سگ خور! بچه مچه ها چطورن؟ دیگه آبستن نیستی؟! واسه این می پرسم چون هروقت من میام حبس شما یکی پس می ندازی! اگه بابای بی خیرت گذاشته بود بری...
-
آشغانه های من و غلام ۱
شنبه 2 مردادماه سال 1389 00:17
غلام پنجه طلای عزیزم این نامه را در حالی برایت می نگارم که آلبوم عروسیمان را پهن اتاق نموده ام و دارم رویش سبزی پاک می کنم! نمیدانی چه قدر خنده دار شده اید! آخر یک عدد "تره" از دهانتان بیرون زده است انگاری! درست همان نقطه ای که پارسال بچه ی ششممان رویش شاشید! یادتان می آید چقدر خندیدیم؟ فرزند دلبندمان را...
-
روش های شکار شوهر!!
شنبه 19 تیرماه سال 1389 13:47
-
آخه چرا؟!
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 23:21
-
روز معلم...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 21:44
-
از همه جا!
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 19:43
-
بازی وبلاگی!
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 21:12
سلام به همه ی دوستان نازنینم. امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشین. بی هیچ حرفی می رم سراغ بازی وبلاگی که دوست گلم جیغمولی دعوتم کرده بود البته برای عید که به علت مسافرت با تاخیر انجام میدم! قراره توی این بازی چند مدل عیدی به دوستام بدم که اگه با عکس باشه بهتره! لذا برو که رفتیم!! مدل اعترافی : راستش نمیدونم دقیقا...
-
بوی عیدی...
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 18:06
یا مقلب القلوب والابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال **** **** یا مقلب٬ قلب من در دست توست یا محول٬ حال من سرمست توست کن تو تدبیری که در لیل و نهار حال قلب ما شود همچون بهار **** **** ای خداوندی که چهار فصل را از پی یکدیگر می آری! با لطف بی کران و مهربانی بی اندازه ات برای ما در...
-
موضوع انشا :
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 14:45
-
؟!
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 23:39
-
۲۱ دی تولد ماهی خانوم مبارک
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 16:27
تـولـدت مـبــارک بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم...
-
مجادله در ادبیات بر سر یک خال!
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 22:03
دیدیم دعواس گفتیم ماهم یه طبع آزمایی بکنیم! بخونین حالشو ببرین! * حافظ * اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را * * * صائب تبریزی * اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا...
-
کی باور می کرد؟
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 08:12
که یه روزی... یه روز تلخ... اینجا از نبودن و پر کشیدن بهترین و مهربون ترین عمه ی دنیا بنویسم؟... که چقدر ناگهانی و معصومانه رفت... و در صندوقخانه های ذهن اطرافیان، به جز «چقدر حیف شد» چیز دیگری نکاشت... * * داریم می ریم مشهد. از همه ی شما التماس دعا و فاتحه برای روح یکی از بهترین بنده های خداوند دارم... ان شاالله...
-
موضوع انشا :
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 18:17
-
ما زنده ایم همچنان!
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 21:55
سلام به تمامی دوستان خوبین انشاالله؟ طاعاتتون قبول در این ماه نورانی.. امیدوارم همگی سالم و سرحال باشین و اوضاع بر وفق مرادتون.. منم دیگه دیدم خیلی دارین تهدید می کنین اومدم مثل بچه ی آدم آپ کنم و برم! البته قبول دارم که دیر آپ می کنم اما دیدین که! به همتون همیشه سر زدم! هر کی هم که بگه نه خدا سوسکش میکنه! خلاصه که...
-
بچه های این دوره زمونه!
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 01:18
یعنی اساسا حال کردین که چقدر نیستم؟!؟!:دی سلام علیکم همگی! حال و احوالاتهاتون خوبن انشالا؟ چه خبر مبرا بوده؟ همه چی امن و امان؟ ایشالا که کلا میزون باشین. حالا ببینیم این ماهی خانوم کجا بوده که نبوده! راسیاتش اینجانب یه مدتیه که خانوم معلم شدم و توی یه آموزشگاه زبان به امورات خیر بچه داری، کودکیاری و اندکی هم تدریس...
-
و سر انجام...
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 23:53
لیسانس گرفتم! * * همین امروز...